#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_29
اونقدر دوییدیم که از نفس افتادیم. دیگه نتونستم ادامه بدم؛ خودمو انداختم همونجا رو زمین و چهار زانو نشستم. اون دوتام اومدن کنارم نشستن.
لاله: وای، خدانکشتت یاسی. نفسم بنداومد.
همون موقع گوشی خسرو زنگ و از رد لبخند روی لبش فهمیدیم آرش جونشه. جواب داد:
-سلام عشقم!
منولاله همزمان گفتیم:
-عوق!
بعدم به هم نگاه کردیم و درحالی که خسرو بهمون چشم غره میرفت، زدیم زیرخنده.
خسرو: فدات شم منم خوبم عشقم. تو خوبی؟
ادای آرشو درآوردم که داره با خسرو حرف می زنه. گوشیمو بردم زیرگوشم وگفتم:
-نه گلم از دوریه تو دارم پرپر می زنم.
لاله می خندید و خسرو چشم غره می رفت وحرف می زد.
خسرو: منم دلم برات تنگ شده. چه خبرا؟
-هیچی فدات شم. جز اینکه دلم لک زده واسه آغوش گرمت!
لاله ریسه می رفت و خسرو اونقدر چشم غره رفته بود که چشاش داشت درمی اومد.
romangram.com | @romangram_com