#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_23

بهش توجه نکردم، دوباره گفت:

-باشمام! میگم کلاسه.

باصدایی که از ته چاه بلند می شد، گفتم:

-می دونم.

دوباره گفت:

-مثل اینکه متوجه نشدید خانوم. چند بار بگم اینجا کلاسه، نه خوابگاه!

سرم هنوز رو دستم بود و چشامو بسته بودم. جوابشو دادم:

-شمام مثل اینکه متوجه نیستین! منم گفتم می دونم.

دوباره این اسکلا خندیدن. این بار صداشو از فاصله خیلی نزدیک شنیدم:

-اینجا نه جای خوابه، نه کلاس خواب!

دیگه عصبانی شدم. بلندشدم وایسادم، دیدم جلومه. تو چشاش نگاه کردم و گفتم:

-اصلا شما کی باشی ؟

-من سهرابی هستم، استاد جدیدتون!

-هه! نه بابا، جمع کن بابا این بساطو. سهرابی الان مثل جلسه قبل تو رخت خواب گرم و نرمش کپیده!


romangram.com | @romangram_com