#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_22
پتو انداختم رو سرم. صدای اون دوتارو می شنیدم، ولی خیلی ضعیف. جوری که دیگه کلا نشنیدم و خوابم برد. یهو باصدای تاپ چیزی پریدم! عین برق گرفته ها نشستم روتخت. هیشکی تواتاق نبود. اون بیشعورا بودن که درومحکم بستن!
-خدامرگتون بده چلغوزا، سکته زدم!
دوباره افتادم رو تختم. هنوز پنج دقیقه نشده بود که یهو حرف خسرو اومد تو ذهنم. گفت کی؟! چی بود اسمش؟ آهان سهرابی. سهرابی کی هس؟چندبار اسمشو تو ذهنم گفتم تا یادم اومد، دوباره عین سیخ نشستم سرجام!
-سهرابی! وای بدبخت شدم.
سریع از تختم اومدم پایین. رفتم دستشویی. به سرعت نور کارمو کردم و دست و صورتمم شستم و رفتم بیرون. سهرابی استاد جدیدمونه. تاحالا سرکلاس نیومده. اون جلسه که غیبت داشت. وای، فک کنم از اون کله گنده هاس! خیلی زود لباسمم پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون. وقت صبحونه نبود، هنوزم خوابم میومد. اه لعنت! یه آژانس گرفتم و نشستم تو ماشین. صدای یه مرده می پیچید تو گوشم:
-خانوم، خانوم!
چشمامو بازکردم. راننده بود که داشت صدام می کرد.
راننده: رسیدیم. حالتون خوبه؟
فقط سرمو تکون دادم. از ماشین اومدم پایین.داشتم می رفتم که صدای مرده دوباره بلند شد:
-خانوم؟
برگشتم نگاش کردم.
-کرایه اتون!
اوف! برگشتم پولشو دادم و دوباره راه افتادم. داشتم راه می رفتم ولی کلا خواب بودم! خدا مرگتون بده لاله های الاغ. وارد دانشکده شدم. خیلی خوابم میومد. کیفمو رو دوشم ننداخته بودم، یه دستش تو دستم بود، اون یکی بندشم رو زمین افتاده بود. شونه هام خمیده شده بود. شده بودم عین این معتادای چرتی. داشتم راه می رفتم، ولی چرت زده بودم. بدون اینکه در بزنم درو بازکردم. چشام نیمه باز بود! به جایگاه استاد نگاه کردم، یه پسره داشت حرف میزد که با دیدن من ساکت شد. حتما یکی از دانشجوهای جدیده دیگه! بدون اینکه بهش توجه کنم یا حتی سلام کنم با همون وضعم راه افتادم ته کلاس. صدای خنده بچه ها بلندشد، ولی توجه نکردم! حتی حوصله گشتن دنبال اون دوتا خنگولم نداشتم! نشستم رو صندلی. خب خوشبختانه استاد که هنوز نیومده، تا بیاد منم یه استراحت کامل کردم! کلاس هنوز ساکت بود. دستمو گذاشتم رو میزی که متصل به صندلی بود و سرمم گذاشتم رودستم و چشمامو بستم! دوباره بچه ها خندیدن. ای مرگ!
-خانوم اینجا کلاسه ها.
romangram.com | @romangram_com