#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_16

-ایـی!

همه برگشتیم سمتش.

نازنین: چی شده؟

دختره: مو تو غذامه!

زدیم زیرخنده!

لاله: فک کنم موی سرش باشه.

خسرو: نه بابا موی دماغه مش رجبه!

-خاک تو گورتون! این موئه مال سره، نه دماغ!از اونجایی که مش رجب غذارو درست کرده، احتمالا گرمش شده پیرهنش رودراورده. اینم موی زیربغلشه.

صدای اَی گفتن بعضی از بچه ها بلندشد، ولی منو خسرو و لاله کلی خندیدیم! نصف بچه ها غذاشونو نخوردن، ولی درعوض ما سه تا حسابی از خجالت شیکم دراومدیم. بعد اینکه غذامون تموم شد، سه تایی بلندشدیم.داشتیم می رفتیم بیرون که دوباره داد زدم:

-دستتون طلا مرغ عشقای خودم!

مش رجب و شهربانو یه چشم غره ای رفتن که نگو! بعدم یواش گفتم:

-آخه مش رجب! جا قحطه موقع غذا درست کردن کی میره پی عشق وحال که شما پیرهنتونو درمیارین که نصف ملت غذاشون بمونه؟!

دوباره با بچه ها خندیدیم.

-بچه ها یه چیزی!


romangram.com | @romangram_com