#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_15

شهربانو: بس کنین توروخدا، سرم رفت!

از میز پریدم و دوییدم سمتشون. خیلی باحال بود. تو دست مش رجب کفگیر بود و تو دست شهربانو خانوم هم ملاقه. کفگیر مش رجب رو از دستش قاپیدم و گرفتمش جلوی خسرو که حالا جلوم نفس نفس میزد!

-آی نفس کش! بیا جلو تا قرمه قرمت کنم.

خسرو ملاقه ی شهربانو خانوم رو از دستش گرفت و گفت:

-الان قرمه قرمه ات می کنم!

کفگیر و ملاقه ها رو می زدیم به هم، انگار داشتیم شمشیربازی می کردیم. یهوکفگیرم رو بردم زیرگردن خسرو.

بچه ها واسم کلی دست زدن، منم واسشون یه تعظیم الکی کردم. بعد اینکه کلی خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم، کفگیر و ملاقه رو دادیم دست مش رجب و شهربانو خانوم که داشتن با لبخند نگامون می کردن. رفتیم نشستیم سر میز. لاله هم جلومون نشسته بود.

لاله:خداخفتون کنه مردم از خنده!

دوباره خندیدیم. دادزدم:

_مش رجـب! توکجایی؟ آی شهربانو جون من گشنمه خو!

با بچه ها خندیدیم که همون موقع مش رجب یه ظرف غذا گذاشت جلوم.

-دستت مرسی مشتی!

-نوش جان بابا!

به غذام نگاه کردم. وای! غذای مورد علاقم، عدس پلو با یه عالمه کشمش وگوشت چرخ شده. جوون! غذامو هم زدم تا موادش حسابی قاطی شه وقتی کارم تموم شد، ماست موسیرمم بازش کردم. به بچه‌ها نگاه کردم داشتن میخوردن .نه مثل اینکه اینبارخوشمزه اس.اولین لقمه روخوردم یکم مزه مزه کردم بعدکه حسابی مزش رفت زیر دندونم با ولع شروع کردم به خوردن! خدایی این بارخوشمزه اس. یهوصدای یکی ازبچه‌ها بلند شد:


romangram.com | @romangram_com