#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_14
گوشی روقطع کردم. الان که باهاش حرف زدم خیلی آروم شدم. یه لبخند رو لبم نشست. داشتم به صفحه گوشیم نگاه میکردم که خسروگفت:
-اوف، این دوباره با باباش حرف زد رفت تو هپروت! حالا هرکی نفهمه میگه دوس پسرشه ها.
بادست زدم پس کلشوگفتم:
-تاچشت دراد، فک کردی منم مثل توام که با یه عزیزم گفتن آرش غش کنم ؟
تااینوگفتم، خسرو دویید دنبالم! از اتاق رفتم بیرون. هنوز داشت دنبالم می دویید! پله ها رو چهار تا یکی میپریدم تا به آشپزخونه برسم!
خسرو: وایسا یاسی، من میکشمت قیمه قیمه ات میکنم!
همونطورکه میدوییدم، دادزدم:
-اتفاقا منم میخوام قرمه قرمه ات کنم!گوشتتم شب بریزم تو خورشتی که مش رجب قراره درست کنه!
درآشپزخونه رو مش رجب همیشه میبنده. دوییدم توسالن. همه دخترا از اینکه ما برگشته بودیم خوشحال بودن. وقتی دیدن ما داریم می دوییم تشویقمون میکردن!
-یاسی،یاسی!
یه دسته دیگه می گفتن:
-لاله، لاله!
یه صندلی خالی بود. پریدم روش و رفتم رومیز. خسرو هم پایین میز دنبالم. می دویید و می خواست بگیرتم، ولی نمی تونست. همه جیغ جیغ میکردن! یه سریا هم ازخنده پهن شده بودن. از رو لیوانا و دستمال کاغذیا می پریدم. همینجور می دوییدم که صدای مش رجب رو شنیدم
-وای خدا! ببین این زلزله ها دوباره اومدن!
romangram.com | @romangram_com