#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_97

بهار دستش را گذاشت روی قلبش که تیر می کشید.بنفشه وقتی احساس کرد خواهرش می خواهد برود چشمانش پر از اشک شد

-ابجی بهار به همین زودی می خواهی بروی؟

بهار بنفشه را در اغوش کشید و گفت که باز هم به دیدنش می اید در پایان هر دو با گریه و زاری از هم جدا شدند

به خانه که رسید سامان لیست مشتری ها را پیش رویش گذاشت و و گفت:اینها تا اخر هفته وقت گرفته اند چند نفر هم میانه روز وقت گرفته اند

بهار بی توجه به طرف حمام رفت

-چیه دمقی مثل همیشه نیستی

-امشب حوصله هیچ کس را ندارم

خواست در حمام را ببندد که سامان نذاشت

-بیخود کردی می دانی چه مشتری باارزشی را از دست می دهیم بابا جان حاضر شده به خاطر کیف امشبش فقط 100هزار تومان بدهد.

بهار بی توجه نگاهش کرد و با لحن قاطعی گفت:همین که گفتم حوصله هیچ کس را ندارم حتی تو را ..و در را بست اب گرم را باز کرد.

یک ساعتی بود که بهار زیر دوش ایستاده بود سامان طاقت نیاورد و و رفت در حمام را باز کرد بهار را دید که با چشمان بسته زیر دوش ایستاده است صدایش که زد انگار از خواب عمیقی برخاسته بود نگاه خماری به سامان انداخت که با قیافه ای طلبکارانه نگاهش می کرد

-در را ببند

-که یک ساعت دیگر هم زیر دوش بایستی و بیخودی اب هدر بدهی؟

romangram.com | @romangram_com