#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_82
-حالا فکر می کنم احساسی که به نامزدم داشتم عشق نبوده یک نوع عادت و وابستگی شدید بوده اخه از بچگی با هم بزرگ شده ایم و با هم دوست بوده ایم این دوستی به حدی عمیق شده بود که همه فکر می کردند ما عاشق هم هستیم یعنی خودم هم همین فکر را می کردم حالا فهمیدم این احساس ساده چیزی جز دوستی نبوده چیزی به جز عادت و وابستگی نبوده عادتی که پس از امدن من به تهران رفته رفته و به مرور زمان کم رنگ شده امروز که اینجا هستم فکر می کنم هیچ احساسی نسبت به فرانک ندارم فکر می کنم همه چیز یکهو از هم فرو پاشیده و به تلی خاک تبدیل شده شاید باور نکنی خودم را در تنهایی حبس می کنم و می گردم توی قلبم تا ان احساس قدیمی را دوباره پیدا کنم ولی فایده ای ندارد تمام قلبم را هزار بار زیر و رو کردم و چیزی پیدا نکردم فرانک به همین زودی مثل یک خاطره در حافظه ام گم و گور شده گاهی حتی اسمش را هم نمی توانم به یاد بیاورم یک روز می گفتم بدون فرانک می میرم و قادر به نفس کشیدن نیستم ولی تا به تهران امدم و چشمم به زرق و برق اینجا افتاد انگار با لاک غلط گیر روی اشتباه های ذهنی و احساسی من خط کشیده شد هیچی خاطرم نیست نمی دانم ان همه عشق و علاقه چی شد و کجا رفت بهار من تازه فهمیدم این همه از سال از عمرم را در چهارچوب قید و بندهای خانواده ام از دست دادم تازه فهمیدم این زندگی با ان زندگی که من داشتم و فکر می کردم خوشبختی یعنی همین از زمین تا اسمان فرق می کند تازه فهمیدم عشق یعنی چه بهار تازه متوجه شدم چقدر از همه چیز عقبم چقدر از تجدد و خوشبختی دورم دیدی ادم وقتی از هواپیما جا می ماند چقدر غصه می خورد من هم الان این حس را دارم فکر می کنم سالهای زیادی از عمرم را هدر داده ام و از خیلی از پروازهای رو به خوشبختی جا مانده ام.
بهار ساکت و خاموش سر به زیر انداخته بود و منتظر بود امید حرفهایش را تمام کند کمی بعد امید از جا برخاست کف کرده بود اما دلش می خواست باز هم حرف بزند.
-بهار من می خواهم ازاد باشم و ازاد زندگی کنم هیچ قید و بندی را نمی خواهم می خواهم عشق کنم می فهمی بهار؟از زندگیم لذت ببرم از جوانی ام از تمام امکاناتی که دارم می خواهم تمام عقب افتادگیها را جبران کنم ان هم دور از تمام خط مشی هایی که پدر و مادرم برایم تعیین می کردند و من خودم را مستلزم می دانستم پا از ان خط بیرون نگذارم پسرهای اینجا انقدر وسیله برای خوشگذرانی دارند که وقتی فکر می کنم مخم سوت می کشد تازه می فهمم من با این همه ثروت و امکانات چقدر از همه عقبم نمی دانی وقتی می فهمند من زن صیغه ای دارم چقدر مسخره ام می کنند و دستم می اندازند به من می گویند املم عقب افتاده ام زن صیغه ای مال مرد هایی است که از دست زنهایشان خسته شده اند و پنهانی می خواهند عشق کنند و به کیفشان برسند نه این که من به این جوانی و این همه دختری که حسرت با من بودن را دارند بهار من می خواهم بعد از این زندگی کنم نفس بکشم بی هیچ قید و بندی می خواهم هر روز یکی باشم و نمی خواهم احساس یکنواختی کنم می فهمی حتی حتی تو را هم نمی خواهم یعنی زن صیغه ای نمی خواهم.و نفس عمیقی کشید هیچ از اشوبی که در دل بهار به پا کرده بود خبر نداشت یعنی برایش مهم نبود بهار چه حالی پیدا کرده.
بهار تبلور بغض را احساس کرد.اه چه راحت چشم در چشمش دوخت و گفت نمی خواهمت و حالا چه ساکت در مبل لم داده و به او نگاه می کند بهار خواست حرفی بزند دید نمی تواند بهار نفهمید امید کی از مقابلش برخاست و رفت و با سینی چای برگشت.
-ببین بهار نمی خواهم بهت دروغ بگویم تو به خاطر مشکلاتی که داشتی زن من شده ای می دانم پولی هم دستت را نگرفت ولی تو زیبایی ان قدر زیبا که مردان دیگری هم هستند که بخواهند بابت این زیبایی پول بپردازند و از ان بهره مند شوند راستش نمی خواهم دیگر به این وضع ادامه دهم نمی خواهم فقط تو را داشته باشم و بعد از یک مدت وجودت در این خانه برایم کسالت اور شود همین حالا کسانی هستند که حاضرند به خاطر تو..
اشک های بهار سرازیر شد امید لحظه ای پشیمان از حرف هایی که زده بود خواست از بهار دلجویی کند اما در ان لحظه قلبش از مغزش فرمان می برد و مغزش بی چون و چرا دستور های خود خواهانه صادر می کرد
-ببین بهار می دانم چه احساسی داری تو باید..
-نه نمی دانی چه احساسی دارم مطمئنم نمی دانی تو فقط به فکر خودت هستی.
امید کلافه شد.
-اره فقط به فکر خودم هستم این روزها همه به فکر خودشان هستند حتی تو به چه زبانی باید به تو حالی کنم که احتیاجی به تو ندارم در واقع از وجودت خسته شدم یک ماهی است که در اختیارم بودی من بعد از این دنبال تنوع می گردم دیگر تو را نمی خواهم برایم تکراری شدی نمی خواستم اینها را بگویم ولی خودت مجبورم کردی.
بهار میان هق هق گفت:باشه دستت درد نکند این را زودتر می گفتی مرا باش که فکر می کردم به خاطر عشقی که به نامزدت داری مرا نمی خواهی نگو اقا یک دل و هزار سودا.
-به تو مربوط نیست تو بابت اینکه از وجودت مایه گذاشتی هفت میلیون از من گرفتی حالا اگر دوستت از حماقتت سوء استفاده کرده به من مربوط نیست هیچ منتی نداری سر من بگذاری.
romangram.com | @romangram_com