#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_79
بهار احساس کرد تمام کسانی که در حال رقصند دور سر او می چرخند گاهی صورتش تار می شد گاهی می چرخید چشمان بهار لحظه به لحظه سیاهی می رفت کامی که متوجه مستی و اشفتگی بهار شده بود خواست او را به گوشه ای ببرد که بهار بی حال در اغوشش افتاد امید که شاهد سقوط بهار در اغوش کامی بود با عذر خواهی از نگین دوان دوان خودش را به ان دو نفر رساند و حال بهار را جویا شد کامی توضیح داد که بهار در خوردن مشروب زیاده روی کرده و حالا بیهوش شده است امید بهار بیهوش را بغل کرد و او را به کمک کامی به اتاقی برد که سر وصدای کمتری به گوش می رسید امید که بسیار دستپاچه و هول بود خطاب به کامی گفت:چه کار باید بکنیم؟
-نمی دانم باید خود بخ خود خوب شود فکر می کنم بهتر است او را با خود ببری.
امید به ارامی بهار را صدا زد فقط ناله ای خفیف شنید که به هیچ صدایی شبیه نبود از دست خودش عصبانی بود نباید بهار را به حال خودش رها می کرد در اتاق باز شد و نگین با چهره ای نگران امد تو
-چی شده امید؟
-هیچی بهار مشروب زیاد خورده بیهوش شده.
نگین لبخند تمسخر امیزی زد و گفت:یعنی مست کرده؟
امید نگاه پر غیظی به طرفش انداخت و از جا برخاست از کامی خواست اتومبیلش را بیاورد جلوی در نگین ایستاد بالای سر بهار در حالیکه از دیدن ان همه زیبایی حرصش گرفته بود با لحن بی تفاوتی گفت:بهار را به حال خودش بگذار کاری نمی وانی برایش بکنی تا خودش به هوش بیاید بهتر است برویم به دوستان دیگرمان ملحق شویم.
امید به ان نگاه خودخواه پوزخندی زد و گفت:لابد شوخی میکنی.
-نه تقصیر خودش است که بی مبالاتی کرده تو که نباید به خاطر دیوانه بازی او جشن را از دست بدهی ان شرلی همه کارهایش مسخره است.
امید با لحن محکمی گفت:بهار...نه ان شرلی.
کامی امد و به امید کمک کرد تا بهار را به اتومبیل برسانند وقتی به سمت خانه می رفتند کلی خودش را سرزنش کردو از امدن به این جشن پشیمان شد.بهار را که روی تخت می خواباند فکر کرد:اگر بلایی سرش بیاید چه؟برای اطمینان از زنده بودن بهار به ارامی به گوشش نواخت و صدایش زد صدای بهار را شنید که با حالت مستانه ای گفت:چیه امید بذار بخوابم.
امید خوشحال شد از اینکه بهار زنده است از اینکه از دست نرفته و هنوز می تواند نفس بکشد و حرف بزند پتو را که روی او می کشید دویاره صدای کش دارش را شنید که گفت:دوستت دارم امید...با نگین نرقص.با من برقص...با من .بامن.
ان قدر با من را تکرار کرد که دوباره بی صدا افتاد امید متاثر نگاهش کرد وقتی از خوابیدنش مطمئن شد از اتاق امد بیرون فکر کرد:چقدر امشب به بهار سخت گذشت.
romangram.com | @romangram_com