#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_72
امید خنده ای عصبی سر داد از جا برخاست و رفت به طرف شومینه.
-ها پس تو از این بابت ناراحتی..خوب خندیدم که خندیدم..چه ربطی به تو دارد.تو کی هستی که به من قر میزنی؟یادت رفته.من یاداوری میکنم که تو فقط اینجا هستی که کارهای منزل را انجام دهی و نیازهای جسمی مرا مرتفه کنی..بی خود ادای زنهای حسود را برای من در نیار که هیچ اهمیتی برای من ندارد.گفته باشم..اخرین بارت باشد که روی این موضوع از خودت حساسیت نشان می دهی.تو از من پول گرفتی که..
با دیدن اشک های بهار که مثل فواره از چشمانش سرازیر شد به حرفهایش ادامه نداد به سرعت به اتاق خواب رفت ودر را محکم پشت سر خودش بست.بهار میان هق هق به ارامی گفت:کدام پول امید..خبر نداری بهترین دوستن به من نارو زده و پولها را برداشته و رفته به کیف خودش برسد و گور پدر من که حاضر شدم به خاطر ان پول صیغه تو بشوم و لقمه لذیذ خواسته های تو باشم. بهار گریه کرد و بر بخت بد خویش نفرین می فرستاد.
بهار به دیدن مادرش که رفت مثل دفعه قبل با رفتار سرد او مواجه شد.با وجود غم بزرگی که در وجودش رخنه کرده بود سعی داشت تا زمانی که در میان اعضای خانواده اش است به زور هم که شده بخندد و انها را هم بخنداند.
بنفشه و بهزاد از دیدن خواهرشان به وجد امده بودند می خواستند از سر و کولش بالا بروند.بنفشه گفت:ابجی بهار.عکس عروسیت را می اوری نشان الناز بدهم که هی نگوید خواهرت عروسی نکرده خواهرت عروسی نکرده.
بهار در حالیکه موهایش را شانه می زد پرسید الناز دختر همسایه را می گویی؟
-بله می دانی ابجی خیلی حسودیشان می شود که داماد ما ماشین بی.و دارد.
بهزاد وسط حرفش پرید.
-بی.ام.و بنفشه نه بی.و
-حالا هر چی دیروز به من گفت مادرم می گوید خواهرت عروسی نکرده رفته خدمتکار شده خانه های مردم را تمیز می کند.
بهار نمی دانست مادرش این دروغ را در توجیه غیبت او به این و ان گفته چون از گفتن حقیقت شرم داشته است.
-منم بهش گفتم هیچم اینطوری نیست خواهرم زن یک ادم پولدار شده است بعد به من گفت اگر راست می گویی عکس عروسی اش را بیار و نشانمان بده.
romangram.com | @romangram_com