#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_73

بنفشه برگشت و زل زد به بهار .بهزاد هم متوجه پریشانی بهار شده بود.خواهر و برادر او را به نام صدا زدند بهار که به خودش امد دو جفت چشم نگران و کنجکاو را خیره به خود دید لبخند زنان گفت:چیه کر نیستم شنیدم.

-اگر شنیدی پس چرا جواب نمی دهی؟

همان روز مادرش پس از کلی این پا و ان پا کردن از بهار پرسید:دوستت پول را ریخت به حساب یا نه؟

بهار پشتش تیر کشید و تا بنا گوش سرخ شد چطور می توانست به مادرش حقیقت را بگوید؟

-نپرسیدم..راستی کتی تصادف کرده و توی بیمارستان بستری است. حالش که خوب شد..گوشه لبش را گزید.

-امیدوارم همین طور باشد این دوستی که من دیدم..

بهار نگاهش کرد و چیزی نگفت در دل حق به مادرش داد.او مدام از کتی دفاع می کرد و می گفت:

-مادر کتی دختر بدی نیست قبول دارم خیلی سانتال مانتال می گردد ولی به خدا دختر خوبی است شما بی خودی نگران هستید تازه من خودم باید خوب باشم

بهار وقتی از خانه مادرش می امد بنفشه به مانتویش چسبید و گفت:ابجی بهار قول بده که دفعه بعد عکس عروسی ات را بیاوری تا من به الناز نشان دهم باشد؟

بهار دلش نیامد او را نا امید کند و گفت:باشه اگر یادم نرفت. بعد صورت هر دویشان را بوسید.

بهار از جا برخاست تا شام درست کند امید هنوز از اتاق خواب بیرون نیامده بود بهار فکر کرد:امید حق دارد پول پرداخت کرده که من برایش عشوه گری کنم نه اینکه یک گوشه کز کنم و مدام ماتم ببرد به امید چه که هنوز پول پرداختی اش نرسیده به دستم به امید چه کتی پولها را بالا کشیده و رفته خوشگذرانی کند اخ خدای من این چه زندگی دردناکی است که من دارم به خاطر کدام یک از بدبختی هایم گریه کنم این همه غم و فلاکت حق من نیست...

بهار با گوشه استینش اشک هایش راپاک کرد و ماهیتابه را گذاشت روی گاز صدای بنفشه هنوز توی گوشش زنگ می زد:ابجی بهار عکس عروسی یادت نرود. بهار روغن که می ریخت دوباره بغضش ترکید.اخه من عکس از کجا بیاورم ابجی الهی من فدات شوم به الناز بگو کاش خواهرم خدمتکار بود و برای این و ان کلفتی می کرد اخ بنفشه.عزیز دلم خواهرت ...خواهرت بیچاره ات..

-گریه میکنی بهار؟

romangram.com | @romangram_com