#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_5

-چرا

دیگر هر چقدر که ابلهم باشی باید بفهمی چرا .

بهار در سکوت به ادم هایی چشم دوخت که از مقابلشان می گذشتند.هنگامی که کتی با بی قیدی و بی تفاوتی ادامس را پف می کرد بیرون و برای پسرهای جوانی که از مقابلشان رد می شدند شکلک و ادا در می اورد بهار غرق در افکار طول و دراز خودش بود با خودش کلنجار می رفت از دست خودش خسته بود.پلک هایش را باز کرد و بست کتی داشت به سمتی میرفت دوباره پلک های بهار باز و بسته شد حالا کتی دست جوانی را میفشرد که لباس خیلی تنگی پوشیده بود و موهایش را به سرش چسبانده بود بهار دست زیر چانه گذاشت و نگاه کرد کتی شماره تلفن همراهش را داد و شماره جوان را گرفت بهار لبخند زد.کسی از او پرسید:شما هر روز می ایید پارک؟

بهار به خودش که امد جوان بیست و سه چهار ساله ای را دید که جای خالی کتی را کنارش پر کرده بود سینه اش را صاف کرد و گفت:باید اجازه میگرفتید و مینشستید.

جوان با خنده انگشتش را بالا برد و گفت:اجازه هست بشینم ؟

بهار نمیدانست چرا خنده اش گرفته است.جوان تی شرت سفید تنش بود و شلوار جین ابی.بهار نفس بلندی کشید و بی توجه به حضور او دوباره زل زد به گوشه ای که کتی ایستاده بود و داشت با ان جوان صحبت می کرد جوان دستش را تکیه داده بود به درخت کاجی که کتی پشتش را به ان داده بود.پسری که کنار بهار نشسته بود در حالیکه از زیبایی خیره کننده بهار شگفت زده بود پرسید:نگفتی هر روز...

-نه اولین بار است که امدیم توی این پارک امری بود؟

پسر از لحن صریح و تند ان دختر دستپاچه شد.چنگی بر موهایش انداخت بهار به مو های مجعد جوان زل زد و فکر کرد:اصلا به تو چه که...

-نه امری نبود فقط خواستم بگویم شما خیلی زیبا هستید .

بهار گفت:مرسی و از جا بلند شد و به سمت دیگری رفت در حالیکه نگاه شیفته جوان را به دنبال خود یدک می کشید.کتی از دوست جدیدش خداحافظی کرد و خنده کنان به سوی بهار امد که روی نیمکت دیگری نشسته بود

-وایدختر امروز چه روز خوبی برای من بود میدانی با کی اشنا شدم؟

بهار بی حوصله به پوست ارایش کرده کتی زل زد و در حالیکه چشم های ریز کتی را به دنبال خود میکشید از جا برخاست و چند قدمی از نیمکت فاصله گرفت.روی نیمکت قبلی هنوز همان پسر نشسته بود و در دل زیبایی بهار را می ستود.کتی دست گذاشت روی شانه بهار و گفت:چته دختر از اینکه گذاشتمت و رفتم ناراحتی؟

بهار به طرفش برگشت لبخند محزونی زد کتی احساس کرد به زیباترین صورت دنیا خیره شده است.بهار با نگاهی شفاف و خیس اهسته گفت:برویم کتی حالم زیاد خوب نیست.

romangram.com | @romangram_com