#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_44


بهار به دنبالش دوید و گفت:راستش ما همیشه کبریتمان را می گذاریم روی گاز یا روی دسته سماور یا کتری.

امید از توی کشوی اول فندکی را که به شکل تفنگ بود در اورد و نشان بهار داد.

-وای چه بامزه.

-تا نیم ساعت چای تازه دم حاضر است.

امید چیزی نگفت و از مقابلش گذشت.بهار هم نمی دانست چرا دنبال امید تا اتاق پذیرایی رفته و مقابلش روی مبل نشسته.امید تلویزیون را روشن کرد.

-ببخشید شما توی تلفن به کی گفتید جای شما اینجا خالیست؟

-فکر نکنم لازم باشد شما بدانی.

-تلفن همراه شما بازی هم دارد؟

-نه گوشی من بازی ندارد.

-اه حیف شد تلفن همراه کتی یعنی گوشی کتی بازیهای قشنگی دارد که من همه را تا اخرش رفتم.خود کتی به خوبی من نمی توانست بازی کند اخر می دانید..

-هیس می خواهم فوتبال ببینم.

-امید تو هم مثل داداش بهزاد من عاشق فوتبالی؟


romangram.com | @romangram_com