#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_43

امید از اینه نگاه سردی به رویش انداخت.بهار نادیده گرفت و گفت:من تا پارسال با معدل بیست قبول میشدم.ولی کسی یک ادامس هم به من کادو نداد.

هنوز اتومبیل درست راه نیفتاده بود که بهار سرش را کشید میان دو صندلی جلو وگفت:بی زحمت ضبط را روشن می کنی..یک ترانه بادابادا مبارک باد اگر بگذارید ممنون می شوم.امید با غیظ پا کوبید روی ترمز وقتی با تغیر و خشم برگشت به طرف او بهار از شدت ترس سرش را چسباند به صندلی عقب و لبخند رنگ پریده ای زد و با لکنت گفت:هر اهنگی خودتان دوست داشتید یا یا دوست نداشتید..ولش کنید ضبط صوت را روشن نکنید.

امید که حسابی کفرش بالا امده بود راه افتاد.در تمام طول مسیر بهار خاموش و ساکت به خیابانهای شلوغ زل زده بود.

با اسانسور که به طبقه پنجم پرتاب شدند بهار از امید پرسید:ببخشید ساعت چند است؟

-چهار و نیم.

بهار فکر کرد:لابد تا حالا مادر نرسیده خونه توی شلوغی صف اتوبوس است و لابد دارد به من فکر می کند و شاید هم پنهانی گریه می کند.بیچاره مادر اگر کسی از او بپرسد برای چه گریه می کند چه جوابی می دهد؟امید رفت تو.کاش کسی از او نپرسد. رفت تو.فردا صبح می روم به دیدنشان هر طور شده از دلشان در می اورم.

تلویزیون بیست و نه اینچی نقره ای نگاهش را میخکوب کرد.پیش خودش گفت:چه کیفی دارد با این تلویزیون سریالهای روزهای سه شنبه و چهار شنبه را دید و یاد تلویزیون سیاه و سپیدشان افتاد که همیشه برفکی نشان می داد و پرش داشت.به فکرش رسید کتری را روی گاز بگذارد و زیرش را روشن کند هرچه گشت کبریت را پیدا نکرد با فکر اینکه از امید بپرسد به طرف اتاق خواب رفت امید هنوز داشت با کسی حرف میزد.بهار ارام در زد.امید داشت می گفت:اخ اگر بدانی جای تو اینجا چقدر خالیه.

بهار ناخواسته گوشهایش را چسباند به در.کنجکاو شده بود بقیه حرف های امید را بشنود که ناگهان در با شدت باز شد و بهار دستپاچه و هول گفت:کتری کجاست؟می خواهم زیر کبریت را روشن کنم.

-بله؟

-گفتم کتری کجاست؟چیز..کبریت کجاست؟

-با فندک روشن می کردی.

-فندک؟کجا هست؟

-لابد توی کشوها رو نگشتی و مستقیم امدی از من بپرسی.و از کنار او گذشت.

romangram.com | @romangram_com