#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_34
فرانک هم مثل بقیه دچار هیجان شده و زبانش به کلی بند امده بود امید که همچنان چشم در چشمش دوخته بود انگشتر عقیقی را به انگشت ظریف فرانک کرد و جلوی چشم های پدر و مادرهایش صورت فرانک را بوسید.فرانک سرخ شد و در حالیکه خودش را در اغوش نامزد جوان و خوش قیافه اش پرت می کرد زد زیر گریه.پدر و مادرها میان گریه و خنده کف زدند و مبارک باد گفتند.
پس از صرف ناهار خانواده برگمهر خداحافظی مفصلی از امید کردند و به خانه اشان رفتند .امید در حالیکه که هنوز چشمان غرق به اشک فرانک جلوی چشمانش بود و به شدت گرفته و مغموم نشان می داد به صندلی تکیه زد.خانم سپهرنیا با نگاه پر مفهومی به سوی شوهرش از او کسب اجازه کرد و همراه با تک سرفه ای گفت:ببین امیدم..نمی خواهم تو را سرزنش کنم ولی درست نبود بدون مشورت با ما نشان نامزدی را به دست فرانک کنی می دانی که این جور برنامه ها باید با مراسم مفصل برگزار شود.از طرفی چهار سال زمان کمی نیست حالا که به طور رسمی با هم نامزد شدید وظایف بیشتری نسبت به فرانک پیدا کردی و در واقع مسئولیت سنگینی را به جان خریده ای.
امید با صدای گرفته ای گفت:یعنی کار من اشتباه بود مادر؟
-نه عزیزم فقط خواستم بدانی حالا باید بیشتر در مورد فرانک احساس مسئولیت کنی و بدانی که در قبالش چه وظایفی داری.تا حالا رابطه اتان در حد دوستی بوده و هیچ وظیفه ای نسبت به او نداشتی اه پسرم اینطوری نگاهم نکن من طاقت این چهره افرده و غمگین را ندارم
پدر که تا ان لحظه ساکت بود و پیپ می کشید پا روی پا انداخت و گفت:باید برویم سر اصل مطلب چون تا دو ساعت دیگر پرواز داریم و بیشتر وقت نداریم با هم صحبت کنیم.
بعد خطاب به همسرش گفت:مهری جان امیدمان را بیشتر از این خسته نکن و هر چه زودتر برو سر اصل مطلب.
مادر سر تکان داد و رو به پسرش گفت:ببین امیدم تو بهتر از هرکسی می دانی ما به جز تو هیچ دلخوشی نداریم و تمام امیدمان بسته به نفس های توست همه می دانند که ما حاضریم جانمان را هم بدهیم اما تو خار کوچکی به پایت نرود می دانیم که تو و فرانک تا چه حد دلبسته هم هستید برای همین نمی خواهیم این عشق قشنگ الوده به جذابیتهای فریبنده تهران شود ما ما با دختر یکی از دوستانمام در این مورد صحبت کرده ایم کتی را که خودت دیدی و در موردش با هم صحبت کرده ایم او دختری را به ما معرفی کرده که حاضر شده در قبال دریافت پول..
-حرفش را هم نزنید مادر معذرت می خواهم که مجبورم با لحن تند شما را متوجه اشتباهتان بکنم ولی..من انقدر درگیر عشق فرانکم که محاله تن به کارب بدهم که شما از من می خواهید.
مادر نگاه حق به جانبی به سمتش انداخت و گفت:ولی خواسته ما انقدر ها که فکر میکنی غیر معقول نیست ما نمی خواهیم تو به کثافت کاری های مد روز تهران الوده شوی.نمی خواهیم دختر جوانی که با هزار امید و ارزو دلش را به دست تو سپرده سر خورده و تحقیر شود. نمی خواهیم به تفریحات غیر مشروع روی بیاوری و از درس و زندگی و عشق و همه چیز بیفتی.امید من ...من و پدرت غیر از تو کسی را داریم؟چرا به ما حق نمی دهی که نگرانت باشیم و شبها از فکر و خیال خوابمان نبرد می دانی پسر عمع ات چطور ایدز گرفته؟می دانی که علتش نشست و برخاست با زنهای هرزه خیابانی بوده خودت که امیر ارسلان را می شناسی و می دانی چه پسر خوب و نجیبی بود اما با ان همه نجابت و عزت نفس نتوانست در برابر وسوسه های درونیش مقاومت کند و دچار این مرض بی درمان شد عزیز دل مادر علاج هر واقعه ای را قبل از وقوع باید کرد نمی خواهیم خدای ناکرده تو هم به درد امیر ارسلان دچار شوی.نمی خواهیم...
مادر که به گریه افتاد امید نفسش را فوت کرد بیرون.اقای سپهرنیا گفت:هیچ پدر و مادری بد فرزندش را نمی خواهد به خصوص ما که فقط امیدمان تویی تو انجا غریبی عاقبت دوستانی پیدا خواهی کرد و خواهی نخواهی به خیلی از مسیر ها کشیده خواهی شد.از کانون پر مهر خانواده ات دور هستی و ممکن است وسوسه هایی که تا حالا نه به انها اجازه بروز به انها میدادی و نه وقت ظاهر شدن داشتند انجا سراغت بیایند و تو از درد تنهایی و غربت نا خواسته به سویشان کشیده شوی.شاید خیلی از پدر و مادر ها ندانند بچه هایشان چه تفریحاتی می کنند و چطور اوقاتشان را می گذرانند ولی ما نمی توانیم بی خیال و بی قید باشیم.ان قدر دارا هستیم که مبلغی را صرف تفریحات مشروع فرزندمان کنیم.تو جوان هستی و باید جوانی کنی.ما به هیچ وجه مخالف این نیستیم اما از راه مشروعش کسانی هستند که نیاز شدیدی به پول دارند و حاضرند به خاطر چند صباحی خودشان را به صاحب پول تقدیم کنند.خوب به طور حتم این جور ادم ها هم دلشان می خواهد از راه مشروع پول بدست اورند پس ما یک مجموعه را تشکیل می دهیم ببین امید جان ما دوست داریم از امکاناتی که برایت فراهم می کنیم به بهترین نحو استفاده کنی پول می دهیم که نیازهای جنسی ات طوری مرتفع شود که هیچ احساس کمبود نکنی و به فساد کشیده نشوی همین خواهر احمق من اگر خساست به خرج نمی داد و مثل ما به فکر بچه اش بود امیر ارسلان بیچاره به این درد مبتلا نمی شد..پول مال همین چیزهاست باید به موقع به کارش زد والا چه ارزشی دارد؟
خانم سپهرنیا به ظاهر گریه اش تمام شده بود.با تمام حرفهای شوهرش موافق بود
-گذشته از همه ی اینها تو کسی را می خواهی که به کارهای شخصیت برسد خانه را برایت مرتب کند اشپزی کند.تو که نمی توانی هم زمان با درس خوندن به کارهای خانه هم بپردازی.من و پدرت امروز به تهران می رویم تا با این دختر از نزدیک اشنا شویم و نکته هایی را به او تذکر دهیم از انجایی که معرفش از اشنایان است چندان نگرانی ای نداریم.
romangram.com | @romangram_com