#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_33
-عزیز من جای تو اینجاست.ودست فرانک را گرفت و گذاشت روی قلبش.
فرانک چشم هایش را از سر خوشی بست.امید گفت:تا وقتی که بمیرم عاشقت می مانم لازم نیست هر لحظه بهت قول بدم. برای من هم جدایی از تو سخت است ولی اگر بدانم تو منتظرم میمانی این چند سال را دندان روی جگر میگذارم..عوضش وقتی برگردم پیش تو مدرک مهندسی معماری ام را قاپ میگیرم و به تو تقدیم میکنم. البته باید قول بدهی تو هم مدرک مهندسی شیمی ات را قاپ بگیری و تقدیم من کنی.
فرانک از این شوخی امید به خنده افتاد.
-دوستت دارم امید... دوستت دارم امید.
امید دوباه دستش را بوسید و گفت:من هم دوستت دارم فرانک.هیچ وقت در مورد عشق من شک نکن باشه؟
فرانک سر تکان داد و امید سوییچ را چرخاند و بی.ام.و خاموش شد.
امید و فرانک که پا به سالن گذاشتند همه به افتخارشان ایستادند و کف زدند.خانم سپهرنیا پیشا پیش همه به استقبالشان رفت و در حالیکه هر دو را در اغوش می کشید گفت:هزار ماشاالله چقدر به هم می ایند.
اقای سپهر نیا در ادامه تمجید همسرش گفت:خدا نجار نیست ولی در و تخته را خوب به هم می چسباند.
خانم و اقای بزرگمهر که تا ان زمان خاموش بودند و از تعریفهای دوستان خانوادگیشان به شوق امده بودند.خانم بزرگمهر گفت:می دانم فرانک جان تاب نمی اورد..همین حالا نگاهش کنید از غصه رفتن امید جان چشمانش غرق اشک شده.
خانم سپهرنیا نگاهی به عروس اینده اش انداخت و در حالیکه به سویش می رفت و دست در گردنش می انداخت گفت:الهی من فدای ان چشمهای قشنگت تو را به خدا اشک پسرم را درنیاور.
فرانک با لحن لوسی گفت:چطور گریه نکنم مامان!من و امید از بچگی با هم بزرگ شدیم و هیچ وقت از هم جدا نبودیم حالا...اقای سپهرنیا حرفش را قیچی کرد.
-حالا هم که قرار نیست به کلی از هم جدا شوید امید جان تعطیلات اخر هفته خودش را به ما می رساند غصه نخور دخترم تا چشم بر هم بگذاری این چهار سال تمام می شود.
امید از جیب شلوارش جعبه ای بیرون اورد و در مقابل پشمان شگفت زده همه در حالیکه روبروی فرانک ایستاده بود و در چشمان سیاهش غرق شده بود اهسته گفت:حاضری نامزدی خودمان را اعلام کنیم؟
romangram.com | @romangram_com