#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_3

اتومبیلی جلوی پایش ترمز کرد.صدای صدای ضبط صوتش به حدی زیاد بود که عابریکه از کنار بهار و اتومبیل میگذشت یک فحش آبدار نثار هردو کرد.راننده پژو سرش را ازمیان شیشه کشید بیرون

- به ما افتخار میدی؟

بهار دیگر تاب نگاههای ملامت آمیزعابران را نداشت خودش هم نفهمید چگونه پرید و نشست روی صندلی جلوی پژو

-سلام منکامران هستم

دست بهار را فشرد .بهار احساس کرد نه تنها دستش که تمام بدنش درهمفشرده شد و چشمهایش را گشود فکر می کرد خواب میبیند.خواب نمی دید. دستش هنوز میاندستی فشرده می شد و تمام استخوانهایش...

-خودت میدانی چقدرزیبایی؟

چراغسبز شد.بهار فکر کرد کاش آرایش نکرده بود.چراغ زرد شد.بهار داشت گریه میکرد.جوانگفت

-ویلای خودم است.هیچکس هم نیست مزاحم شود

چراغ قرمز شد.بهار در را بازکرد.جوان فریاد زد :کجا میروی؟"

بهار پرید بیرون.جوان هم پیاده شد.چراغ سبز شد.جوانمشتی کوبید روی سقف

- لعنتی!یک روز گیر من می افتی ...

بهار شنید که گفت: بهحسابت میرسم هرزه کثافت"

بهار همچنان نفس نفس میزد نگاهی به اتومبیلهای در حالحرکت انداخت.بغضش ترکید و صدای گریه اش بلند شد.پسر بچه ای گفت:خانم ترا بخداآدامس بخر

romangram.com | @romangram_com