#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_18
-هر وقت با کتی میرود بیرون دیر می اید خانه این دفعه که با ماشینش امد دنبال ابجی بهار تمام لاستیکهایش را پنچر می کنم.
بنفشه در مقام هم دردی گفت:منم میزنم شیشه های ماشینش را می شکنم ولی انوقت ابجی بهار هر دوی ما را دعوا می کند.
بهزاد زل زد به چشم های سیاه بنفشه و چیزی نگفت.
کتی با سرعت تمام از بزرگراه همت پیچید به طرف مدرس بهار صدای ضبط صوت را کم کرد و گفت:کجا می رویم با این عجله؟
کتی تند تند دنده عوض می کرد.
-همین دورو بر...یک رستوران باز شده که غذای فرنگی دارد رستوران فریو بیا رسیدیم حالا کجا پارک کنیم..کیپ تا کیپ ماشین ایستاده هر کسی از ننه اش قهر می کند ماشین می خرد.
بعد رو به بهار با صدای بلندی گفت:د برو پایین می روم توی کوچه یه جایی پارک می کنم.
بهار پرید پایین کتی دنده عقب رفت توی کوچه راننده پژویی که از کوچه می امد بیرون سرش را بیرون اوردو گفت:هی خانم!اینجا کوچه است ها...پیست رالی نیست که دنده عقب گازش رو گرفتی.
کتی با گفتن برو بابا پارک کرد و امد پایین بهار می خندید همیشه از کارهای کتی خنده اش می گرفت.
-که گفتی نامزد کردی.حیف شد!چون برایت خبرهای خوبی اورده بودم.
بهار داشت یک نوع غذای هندی می خورد و بس که تند بود قلپ قلپ اب می نوشید
-چه خبرهایی؟
romangram.com | @romangram_com