#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_16
بهار از جایش برخاست مقابلش که می ایستاد یک سر و گردن از او بلند تر بود
-نمیشه بدون اینکه به پدرت بگی
-نه من اجازه ندارم
بهار از اینکه جواد پرید وسط حرفش ناراحت شد و در حالیکه با حلقه اش بازی میکرد گفت:چرا؟مگر تو پسرش نیستی؟مگر اینجا کار نمی کنی؟پس حق داری هر وقت خواستی..
جواد با بی حوصلگی حرف نامزدش را قطع کرد
-گفتم که بدون اجازه پردم حق ندارم پول از توی گاو صندوق بردارم در ضمن کلید گاو صندوق دست پدرم است.
بهار لحظه ای خیره نگاهش کرد از اینگه نامزدش برخلاف انتظار او دست رد به سینه اش زده بود به شدت عصبانی بود و دلش میخواست سرش فریاد بکشد و هرچه توی دلش میگذرد را بر سرش اوار کند
جواد دیگر تاب نداشت زیر نگاه های ملامت امیز بهار خودش را جمع و جور کند لب باز کرد چیزی بگوید که بهار با لحن بغض الودی گفت:بسیار خوب حالا که اینطوره من پول احتیاج ندارم ولی من از مردهایی که چشمشان همیشه به دست پدرشان است و بی اجازه پدر و مادرشان اب نمی خورند خوشم نمیاید بی خودی اینطوری مثل ادم های بی گناه به من نگاه نکن من امروز به پول احتیاج داشتم و امدم به تو که نامزدم هستی رو زدم اگر بروم به یک غریبه رو بزنم برای شما افت دارد ندارد؟
جواد که اشک را در نگاه بهار دید چنگی به موهایش انداخت از اینکه نمی توانست کاری برایش انجام دهد از خودش خجالت کشید درز همین حین در مغازه باز شد و هردو به طرف پدر جواد برگشتند که داشت قرولند کنان به داخل می امد
-بابا جواد جان چرا در مغازه را بسته ای و تابلوی تعطیل است را انداخته ای؟دلم هزار راه رفت.
جواد سلام کرد بهار هم سرش را زیر انداخت و اهسته سلام کرد حاج اقا مرادی چشمش به عروسش افتاد از بس نگران شده بود یک دختر جوان اریش کرده با مانتوی بسیار کوتاه را وسط مغازه ندیده بود.از ظاهر نامانوس عروسش خوشش نیامد انتظار داشت تنها عروسش مثل سایر اعضای خانواده لباس بپوشد و رفتار کند بهار که چهره درهم پدر جواد را دید رفتن را به ماندن ترجیح داد اخرین نگاه دلخورش را به دیده معذب نامزدش انداخت و با گفتن خداحافظ را افتاد
حاج مرادی انقدر صبر کرد تا عروسش از در بیرون رفت.بعد رو به جواد که چشمانش به در بسته مغازه خشک مانده بود با لحن ملامت امیزی گفت:خودت که میدانی هیچ از این سوسول بازی ها خوشم نمی اید؟در را بستی که با نامزدت خلوت کنی و لا اله الا الله...جواد...کارت درست نبود.این همه جا...نه توی مغازه که محل کسب و کار ادم است هر کاری جایی دارد چرا به نامزدت حالی نمی کنی عروس حاج مرادی نباید با این سر و وضع سبک و نا مناسب بیرون بیاید؟به خدا من جلوی اهل محل خجالت میکشم..خودت هم که می دانی ولی نمی دانم چرا اعتراض نمی کنی؟
romangram.com | @romangram_com