#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_141

-موضوع را با بهار در ميان گذاشتي؟

-بله...متاسفانه فكر ميكنم دير شده مادر بهار پيش از خودكشي پولها را ريخته به حساب صندوق حمايت از زنان بي سرپرست

-و تو باور كردي؟

-بله باور كردم

-خيال ميكني من هم باور ميكنم؟

-مي خواهي باور كن مي خواهي نكن

-بگو مي خواهم درصدي را كه قرار شد بهت بدهم كشم بالا نامرد

-نامرد خودتي پيام گفتم كه حالا خودم به اندازه كافي اعصابم خورد است حال و حوصلخ مناظره با تو را ندارم

پيام گوشي را قطع كرد

-مرتيكه الدنگ حاليش نيست اگر مي دانستم مادر بهار قصد دارد چنين حماقتي بكند خودم ميكشتمش زنيكه بي عقل بيست ميليون پول بيزبان را ريخت به حساب هيچي.

فكر كرد:يعني بايد حرف بهار را باور كنم؟تا به حال كه از بهار دروغ نشنيدم اگر دروغ بگويد چه اگر.و..خوابش برد

بهار فيش را پيدا كرد سامان بالاي سرش ايستاده بود

-تاريخ واريز اين فيش برميگردد به دو روز قبل از خودكشي مادرم چون حتم داشت من خودم را به ناهار روز جمعه مي رسانم و همراهشان پرواز ميكنم ترجيح داده اين پول را كه بعد از مرگمان بياستفاده توي بانك خاك مي خورد بريزد به صندوق

romangram.com | @romangram_com