#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_133
سلام دخترم دختر بيچاره و معصومم
ميدانستم برخلاف قولت دير مي رسي و وقتي برسي همه چيز تمام شده است پيش رويم بنفشه و بهزاد به خواب رفته اند بعد از درد بي اماني كه در تمام وجود معصومشان پيچيده بود من هم خوابم مي ايد بدون اينكه خميازه بكشم درد از تمام ريه و كبدم مي زند بيرون انگار دلم مثل ابكش سوراخ سوراخ شده كاش تو هم بودي و پيش چشمان من به خواب ميرفتي تا با خيال راحت پلك هاي خسته ام را به دست خواب بسپارم خوابي ابدي و دلچسب مي داني ديگر دلواپس بهزادم نيستم كه نزد همسن و سالانش با سري افكنده دستهاي سياه و واكسي اش را پشت سرش پنهان كند و نگران بنفشه كه چه وقت داغ روي دلم ميگذارد اما هنوز ناراحت و نگران توام كاش دير نمي امدي كاش زود مي امدي از فسنجاني كه براي ناهار درست كرده بودم سهم تو را كنار گذاشتم اما از ترسي كه نمي دانم ااسمش چيست سهم تو را خوردم تا مبادا خوابم نبرد بهار من شرمنده ام اميدوارم مادرت را ببخشي
دو سه جمله اخر را با خط بدي نوشته بود بهار كاغذ را روي چشمانش فشرد بهار با خودش فكر كرد خيلي زود تيتر اول اخبار حوادث به اين موضوع اختصاص مي يافت
مادري از سر فقر و محنت و درد خودش و دو فرزندش را به كام مرگ فرستاد
مادري بيرحم كودكاني معصوم
مادري با مرگ موش فسنجان پخت
بهار هم به مهماني روز جمعه مادرش دعوت بود
بهار به مهماني مرگ نرسيد
بهار از تمام مصاحبه ها گريخت به قدري ضربه خورده بود كه هنوز باور نداشت انچه بر او گذشته حقيقتي تلخ و مسلمي است كه با هيچ اما و شايدي توجيه نمي شود
-سامان خواب ديده بودم سه كبوتر دور سرم تاب ميخورند
-ارام باش بهار انقدر ناخنهايت را نكن.
-يكي از كبوتر ها به من گفت تو هم ميايي با هم بپريم ؟گفتم من كه پرواز بلد نيستم
-بهار نگاه كن از ناخنت خون مي ايد
romangram.com | @romangram_com