#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_131
-خيلي به خصوص سياه سرد محشر بود خانواده ات هم ادمهاي خوبي هستند با اينكه زندگي ساده اي دارند اما از هيچ چيز براي جلب نظر من مضايقه نكردند فقط حيف شد كه دير رسيديم.
-بايد استراحت كنيم
-من هم خيلي خسته ام اما بايد به ديدن مادرم بروم حتم دارم خيلي از دستم عصباني است
سامان دست بهار را كشيد و در حاليكه او را به سمت خود ميگشيد گفت:حالا كه ديرت شده بگذار براي شام برو
romangram.com | @romangram_com