#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_12
بهار هم به رویش خندید.
-پیاده برویم خرید؟
-اشکالی دارد؟
-پس پیکاپت کو؟
-دست پدرم است.
بهار نفسش را فوت کرد بیرون.اخرین تکمه مانتوی کوتاهش را بست و گفت:این طوری خیلی زشت است می دانی بهت برنخورد ها من کفش اسپرت هم بپوشم از تو بلندترم می ترسم مردم به ما بخندند و دستمان بیاندازند.
جواداز اینکه بهار کوتاهی قدش را به این راحتی به رخش می کشید دندانهایش را روی هم فشرد و با گونه هایی که به سرخی می زد گفت:به مردم چه؟اگر دوست نداری با من بیایی بیرون بهانه جویی نکن.
بهار از لحن دلخور جواد فهمید زیادی تند رفته و بی هیچ قصد و غرضی عاشق سینه چاکش را از خود رنجانده روی همین اصل شتابزده گفت:نه نه چه حرفها میزنی جواد من که از خودام است با تو باشم اصلا هر چی تو گفتی حالا به من نگاه کن و بخند.
جواد که به سکسکه افتاده بود زیر چشمی نگاهی به او انداخت دوباره از خود بی خود شد و همه چیز از یادش رفت بهار میدانست از چه ترفندی برای به دست اوردن دل جواد استفاده کند.در وافع درست میزد به نقطه ضعف جواد و او را مثل بره ای مطیع خودش میساخت بهار دست جواد را در دست گرفت جواد داغ شد بهار راضی و خوشنود گفت:بریم.
جواد خواست دستش را از میان دست داغ او جدا کند که بهار نگذاشت جواد که سکسکه اش زیاد شده بود من من کنان گفت:درست نیست توی محل مردم ما را اینجوری ببینند
بهار زل زد روی شانه جواد و گفت:بی خیال اقا جواد مردم با دوست دختر دوست پسرشان بازو به بازو می روند و هیچ ابایی ندارند من و تو که نامزد هستیم اصلا هر چه تو بخواهی من دستم را نمی گذارم توی دستت تو به خاطر مردم حاظری دل من را بشکنی؟
جواد که قلبش از لحن دلخور و محزون بهار ریش شده بود دوباره میان سکسه اش گفت:نه...نه....حاضر نیستم اصلا گور پدر مردم هر طور تو دوست داری.
romangram.com | @romangram_com