#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_11
جواد از لحن صمیمانه بهار معذب بود و نمی دانست چه واکنشی از خود بروز بدهد تنها کاری که از دستش ساخته بود این بود که لبهایش رابجود و به پرحرفی های نامزدش گوش کند.
-توی این گرما کی کت و شلوار می پوشد.بهتر نبود تیشرت می پوشیدی با شلوار جین ان وقت هم گرمت نمی شد و هم تیپت به روز می شد میدانی جواد با کت و شلوار خبلی قد کوتاهت به چشم میاید راستی چرا قدت را بلند نمی کنی؟دستگاهش امده ها..یکی از پسرهای فامیل دوستم کتی قدش کوتاه بود به وسیله همین دستگاه ها در سه ماه پانزده سانتی متر بلند شد خرج زیادی هم ندارد این طور که فامیلش می گفت هیچ عوارض جانبی هم نداشت..اوه دیدی الگانس چطور با سرعت 150 تا پیچید؟
جواد که هنوز از بابت شنیدن حرف های صریح بهار در مورد قد کوتاهش به سرخی می زد به سکسکه افتاد و کمی تعادلش را برای رانندگی از دست داد بهار هم چنان با بی اعتنایی نسبت به تغییر حالت جواد داشت حرف میزد
-کولر پیکاپ از کولر زانتیا بهتر است؟درجه اش روی چند است؟کمی زیادش کنم اشکال ندارد.
درجه کولر را زیاد کرد و ادامه داد:مهیشه وقتی پیاده توی لین گرما راه می رفتم به اتومبیل هایی که ششه هایشان را کشیده بودند بالا و توی خنکی کولرشان رانندگی میکردند غبطه می خوردم حالا نمی دانم چند عابر پیاده به حال ما غبطه می خورند...وای...دیدی چه فروشگاهی تازه اینجا باز شده؟دفعه پیش که با پاترول کتی از اینجا رد میشدیم نبود...یا شاید هم بود و ما متوجه نشدیم
سپس از اینه به اخرین نمای فروشگاه چشم دوخت و گفت:چطور ندیدیم؟
جواد ساکت به رانندگی مشغول بود و هیچ اظهار نظری نمی کرد نیم نگاهی به بهار انداخت و گفت:این هم میرداماد از کدام سمت بروم؟
-از سمت چپ،نه...ببخشید یک طرفه است باید از راست بروید و میدان را دور بزنید و بعد از همین خیابان یک طرفه بیایید پایین کافی شاپ پنجاه متران طرفتر است نگاه کن انجا.
سپس سرش را چسباند به شیشه و با انگشت به سمت چپ اشاره کرد که یک طرفه بود.جواد با حوصله میدان را دور زد و از همان خیابانی که بهار میگفت امد پایین و لحظه ای که بهار گفت رسیدیم یک نفس راحتی کشید.کافی شاپ در ان وقت روز شلوغ نبود و انها توانستند بهترین جای ممکن را برای نشستن انتخاب کنند بهار وقتی پشت میز نشست با هیجانی که نمی توانست پنهانش مند رو به جواد گفت:اینجا شبها غلغله است من و کتی که امدیم اینجا شب بود زیر رقص نور منتظر ماندیم تا جا گیرمان بیاید نمی دانی جای سوزن انداختن نبود دختر و پسر قاطی و پاتی کسی به کسی نبود دختر و پسر ها به عمد می مالیدند به هم و با لحنی پر افاده و لوس می گفتند :ببخشید خانم متوجه نبودم ...خواهش میکنم اقا اشکالی ندارد.و از اینکه لحن انها را تقلید کرده بود خودش خنده اش گرفت و با صدای بلند قهقه زد
جواد معذب و دستپاچه نگاهی به میزهای خالی دور و برش انداخت همان موقع چندین جفت چشم هرزه و خیره را متوجه خودشان دید که زل زده بودند به لبهای خوش فرم و ماتیک زده بهار و دندانهای صاف و صدفی اش را می شمردند طاقت نیاورد و اهسته گفت:هیس...یواش تر.وبا اشاره به میزی که چند متر از انها فاصله داشت و به اشغال دو جوان در امده بود بهار را متوجه منظور خودش کرد.بهار منظور این اشاره را نفهمید و نمی دانست چرا باید بلند نخندد او کتی بارها و بارها توی کافی شاپ های مختلف با صدای بلند خنیده بودند و کسی بع انها نگفته بود هیس یواشتر.
به پیش خدمتی که قهوه جلویشان میگذاشت سلام کرد و از او خواست کمی شیر هم برایش بیاورد پیش خدمت که می رفت بهار چهره گل انداخته و عصبی جواد را زیر نظر داشت.دو قاشق شکر ریخت توی فنجان و صبر کرد پیش خدمت برایش شیر بیاورد
-جواد از دست من ناراحتی؟
جواد نگاهش کرد خیلی ناخواسته،ناراحت بود اما دیگر نه خودش هم نمی دانست چرا؟شاید چون چشمش به ان چشمان گیرا و شفاف افتاد.شاید..شاید..پاک خودش را باخته بود.انگار لحظه به لحظه عاشق تر و گرفتار تر میشد.بهار که تغییر حالت را در نگاه جواد دید به پیش خدمت که شیر را اورده بود و روی میز گذاشته بود گفت:مرسی.وبه جواد که محو و مات به صورتش خیره بود گفت:من هیچ منظوری نداشتم تقصیر من نیست که روحیه ی شادی دارم اگر بلند مبخندم نمی خواهم جلب توجه کنم فقط می خواهم هیجانم را تخلیه کنم.فهمیدی؟فهمیدی را به فدری شیرین بیان کرد که قلب جواد به تپش افتاد و دلش نیامد ان زیبای افسونگر را از دست خودش دلگیر کند به رویش لبخند زد و گفت:فهمیدم
romangram.com | @romangram_com