#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_118


-چاره اي جز اين نبود من به اين پول احتياج داشتم

-همين چون احتياج داشتي نفهميدي چطور مرا جلوي پدر و مادرم حقير كردي عشق من انقدر بي ارزش بود كه حاضر شدي در ازاي بيست ميليون از ان بگذري يعني اين قدر برايت بي ارزش بودم؟چرا ساكتي؟شايد جوابي نداري شايد عشقت همينقدر مي ارزيد ولي قبول كن بدجوري شكستم دادي تو كهراحتياج داشتي به من مي گفتي نه اينكه از پدر و مادرم ...

-چند بار بايد بگويم من بدرد تو نمي خورم.

نمي بخشمت بهار نمي بخشمت.

-من هم تو را نمي بخشم من مثل يك شاخه گل بودم كه تازه داشت رنگ و بو مي گرفت تو بربادش دادي فهميدي؟

فهميدي را چنان با بغض گفت كه دل اميد لرزيد دلش حال بهار سوخت.

-بهار اگر تو بخواهي تو را از دستان باد پس مي گيرم اگر تو بخواهي؟

-نه اميد همه چيز تمام شده من باختم تو هم برنده نشدي بگذار همه چيز همين جا تمام شود من انگار از نسل بادم ..وصداي بهار در بغض گم شد

پدر و مادر نگاه ناباوري به هم انداختند اميد پشت به پنجره ايستاد

-درست شنيديد مي خواهم براي هميشه با شما برگردم تبريز از تهران ديگر خوشم نمي ايد از اينجا متنفرم از خيابانهاي شلوغش از زرق و برق هاي كاذبش از ادمهاي دورنگش از عاشق هاي دل فروشش مي خواهم با شما برگردم همين حالا حتي ديگر نمي توانم يك شب ديگر اينجا بمانم.

مادر و پدر خوشحال از تصميم او هم زمان از جا برخاستند و به طرف اميد رفتند اميد سرش را بر سينه مادرش چسباند و هق هق كنان گفت:مادر از اينجا برويم خواهش مي كنم ديگر بيشتر از اين نمي توانم در هواي خفقان اور اين شهر بي در و پيكر نفس بكشم مادر من باختم در حاليكه فك رمي كردم برگ برنده در دست من است.

مادر كه طاقت ناراحتي او را نداشت اهسته گفت:تو شكست نخوردي پسرم بلكه از شكست و سقوط خودت جلوگيري كردي اين خيلي خوب است كه ادم در استانه شكست خودش را نجات بدهد احساسي كه تو الان به ان دچار شده اي سر خوردگي نيست بلكه احساس ندامتي است كه بر قلبت مستولي شده و به تدريج و با گذر زمان فراموش مي شود


romangram.com | @romangram_com