#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_113

بهار به گريه افتاد همچنان كه مي گريست گفت:من گذشته از اينكه يك هرزه ام نكبت و بد بختي از سر و رويم بالا مي ايد شبها از فرط مريضي لاعلاج خواهرم خوابم نمي برد مادرم را بگو كه ديگر اشك كم اورد اه اميد مرا به حال خودم بگذار عشقت را كنار عشق من دفن كن

-خودت خوب مي داني كه تقصير من بود كه تو به اين حال روز افتادي بهار من به تن الوده تو كاري ندارم من روح تو را مي خواهم دوستم داشته باش بهار من عاشق توام خواهش مي كنم دستت را به دست من بسپار.

-نه دستهاي كثيف من لايق دستهاي عاشق تو نيست نمي خواهمت

-خيلي دير عاشقم شدي براي من مهم نيست چه حالي داري تو بايد با اين واقعيت كنار بيايي اگر هم نتوانستي خودت را از پنجره پرت كن بيرون و با سرعت شالش را سر كرد و رفت بيرون.

او كه رفت اميد تا ساعتي گريست اميد خير نداشت پدر و مادرش از طريق پيام با بهار وارد معامله شده اند ان مبلغ قابل توجه بدجوري بهار را وسوسه كرده بود طوري كه تپش هاي قلبش را نشنيده گرفته و تصميم گرفت روي ان پيشنهاد بيشتر و عميق تر فكر كند.

فصل 29

بهار يك هفته با خودش كلنجار رفته بود پيشنهاد چشمگير خانم و اقاي سپهرنيا به قدري او را مشغول كرده بود كه از همه چيز و همه كس غافل شده بود.

-با اين بيست ميليون شايد بتوانم خانه ي كوچكي براي مادرم بخرم هر چند پول زيادي نيست اما كلي از مشكلات ما را بر طرف مي كند اخ اگر اميد بفهمد

بهار فكر كرد:او كه هميشه لين طوري عاشقم نمي ماند يك روز تب تند عشقش فرو مي نشيند و تازه مي فهمد دست به چه حماقتي زده است شايد اينكه مي گويم به يكي دو سال هم نكشد ان وقت مرا از زندگيش تف مي كند بيرون خوب اگر مطمين بودم هرگز عشقش به من كم نمي شود هرگز پاي معامله نمي نشستم.

بهار اين حرفها را برلي تصلي دل خودش مي زد.

همان روزها با اصرارو تهديد سامان در يك فيلم مبتذل ديگر شركت كرد وپول هنگفتي دريافت كرد و فكر كرد با ان بيست ميليون مي تواند خانه بخرد از اين رو از طريق پيام موافقت خود را اعلام كرد.

انها بدون هيچ معطلي خود را به تهران رساندند و با بهار قرار گذاشتند

بهار با تشويش و نگراني به انجا رفت.

romangram.com | @romangram_com