#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_111
-خطر را احساس مي كرديم ولي ما به اتكاي عشق اميد به فرانك دست به چنين حماقتي زديم والا نمي دانم اميد چطور مي تواند عاشق يك فاحشه باشد ؟چطور؟
-عشق فاحشه و قديس نمي شناسد اتشي است كه خشك و تر را با هم ميسوزاند
-ما بايد با دختره وارد معامله بشيم او به خاطر پول هر كاري مي كند گذشتن از عشق اميد كار سختي نيست وقتي پاي ميليونها پول در ميون باشد.
-فكر بدي نيست بايد از طريق دوست اميد بهار را پيدا كنيم و هر چه زودتر با تطميع او قال قضيه را بكنيم .
بعد هر دو به روي هم لبخند فاتحانه اي زدند و طعم شيرين پيروزي را زير لب مزه مزه كردند.
فصل 28
بهار نگاه غمناكي به مادرش انداخت
مادر با گريه گفت:طفلي بچم گوشت به استخوانش نمانده يك مشت پوست چروكيده افتاده گوشه تخت دكترش مي گفت هيچ اميدي به زنده ماندنش نيست
بهار فكر كرد:يعني بنفشه مي ميرد؟كاش زنده بماند كاش معجزه اي رخ بدهد و ...
-بهار تو را به خدا اينجا بمان از پيش من نرو من ديگر طاقت ندارم خسته شدم بهار بريده ام به خدا اگر به خاطر بهزاد نبود خودم را كشته بودم
-خودم هم توي فكرش هستم ولي حالا نه مي خواهم وقتي بر گشتم دستم خالي نباشد و بتوانيم خانه اي براي خودمان تهيه كنيم تا از اين بي خانماني در اييم.
مادر با فرياد گفت:من به پولت احتياجي ندارم من خودت را مي خواهم بهار من يك مادرم حق دارم كه توقع داشته باشم پاره جگرم كنارم باشد عيدمان را ببين رنگ بهارمان را ببين سياهي از در و ديدار مي بارد دارم از غصه دق ميكنم مي تركم نمي دانم اين چه صبري است كه خدا به من داده چرا نمي ميرم و راحت نمي شوم..
بهار به گريه افتاد ان روز بهار تمام پول فيلمبرداري را به مادرش داد او به مادرش نگفته بود با خداي خودش قرار گذاشته بود كه اگر معجزه اي كند و خواهرش خوب شود او هم از اين راه تاريك و سياه باز گردد.
romangram.com | @romangram_com