#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_110


اگر پادر مياني مردم نبود چه بسا پيام زير ضربه هاي جنون اميز اميد جان مي داد

اميد كه همچنان مي گريست با فرياد خطاب به خودش گفت:حقت است اميد تو او را از خودت طرد كردي در حاليكه او دوستت داشت

اميد با چهره اي مصمم زنگ طبقه سوم را فشرد صداي خواب ابود سامان به گوش رسيد

-بهار كجاست سامان

-ا ...اميد تويي بيا بالا.

-گفتم بهار كجاست

-ويلاي اسي چطور مگه چكارش داري؟اميد به طرف اتومبيلش رفت.

اسي در را به روي اميد گشود و پرسيد:چي شده اميد اميد بي هيچ كلامي خودش را به ساختمان رساند صداي خنده هاي مستانه اميد به گوشش رسيد كه چند نفر نا شناس احاطه اش كرده بودند اميد طاصت نياورد و به طرفش يورش برد و با قدرت تمام او را از ميان بازوان ناشناس بيرون كشيدبهار هنوز از حالت مستي بيرون نيامده بود اميد با يك سيلي محكم او را نقش بر زمين كرد. يكي با فرياد گفت:اينجا چه خبر است تو كي هستي؟

اميد مثل يك پلنگ زخمي به طرفشان رفت اول توانست همه را در يك اقدام غافلگير كننده به خاك بيندازد ولي وقتي براي كمك به بهار رفت ان چند نفر از مستي در امده بودند و به سمتش هجوم اوردند بهار ميديد اميد زير دست و پاي انها در هم كوبيده مي شود و كاري نمي توانست كند.

يكي از انان جسم نيمه جان اميد را از ويلا بيرون برد بهار در حاليكه اميد را صدا مي زد به طرف در خروجي رفت همان لحظه چند نفري به سمتش هجوم اوردند و در اغوش كشيدند و به اتاق بردند اميد صداي بهار را مي شنيد كه او را صدا مي زند و كمك مي خواست خواست دوباره از جا برخيزد اما نتوانست گريه مي كرد و با حالت زاري بهار را صدا مي زد چطور نتوانست او را از لجنزار بكشد بيرون؟

خانم سپهرنيا خطاب به همسرش گفت:بدون شك چشم و گوش اميد بسته شده كه هيچ منطقي را نمي پذيرد ما بايد چاره اي ديگر بيانديشيم.

-چه چاره اي خانم اميد تمام در ها را به روي ما بسته در واقع با طناب ما افتاده توي چاه زياد هم مقصر نيست بهار دختر فوق العاده زيبا و شيريني بود ما بايد همان روز اول خطر را احساس مي كرديم


romangram.com | @romangram_com