#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_109

اميد اشك به ديده اورد و سرش را به نشانه تاييد تكان داد پيام كه طرف پدر و مادر اميد مامور شده بود او را از فكر و خيال بهار در اورد

-ببين اميد تو با اين عشق فقط كمر به قتل خودت بسته اي در واقع يك خودكشي تدريجي را دز نظر گرفته اي بهار به درد تو نمي خورد خودت هم اين را مي داني دليل اصلي مخالفت پدر و مادرت هم همين است اگر بهار يك دختر پاك و دست نخورده بود شايد به خاطر تو از موضع خود پايين مي امدند اما چطور بگويم معذرت مي خواهم كه در مورد عشقت اينگونه حرف مي زنم ولي يكي بايد چشمت را به روي حقيقت باز كند بهار هر شب دست به دست مي شود حتم دارن بعدها اين عشق كه فرد نشست به خاطر تكتكشان زجر مي كشي

-تا دير نشده بايد او را از اين مهلكه بكشيم بيرون

-تازه ميگويي تا دير نشده نمي دانم چطور مي تواني به عشق يك فاحشه دلخوش كني و..

-بهار فاحشه نيست

پيام پول ميز را حساب كرد و از انجا خارج شدند

اميد سعي داشت هودش را از دست او رها كند وقتي موفق نشد فرياد زد:ولم كن چرا دست از سر من بر نمي داري؟

-فكر بهار را از سرت دور كن.

-نمي توانم چند بار بگويم

-پس گذشته بهار را چه ميكني

-او را با خودم مي برم جايي دور از لين مملكت

-پس مي خواهي از واقعيت فرار كني از دست خودت مي خواهي كجا بگريزي وقتي بفهمي حتي بهترين دوستت كه من باشم يك شب خاطره انگيز را با بهار گذرانده ام

انيد بي امان به سمت دوستش يورش برد و در حاليكه او را زير مشت و لگد له مي كرد گفت:همه شما را مي كشم نمام انهايي را كه با بهار من خوش گذرانده اند تمامتان را كثافت هاي اشغال.

romangram.com | @romangram_com