#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_108
پدر مادرش هيچوقت به ياد نداشتن اميد گريه كند
مادر با ملاطفت گفت:اين طور گريه نكن پسرم من و پدرت را دل خون نكن خودت مي داني طاقت بي تابي هاي تو را ندارم مگر ما غير از تو چند بچه ديگر داريم كه...
-تقصير من چيه كه تنها فرزند شما هستم و شما تمام اميد ارزويتان را به من بسته ايد مادر من هم براي خودم ارزوهاي قشنگي دارم بس نبود بيست و سه سال تمام انچه بودم كه شما خواستيد؟حالا مي خواخم براي خودم باشم اين حق من است
دوباره كه به گريه افتاد مادر سرش را در اغوش گرفت و همپاي او گريست.
فصل 27
اميد سفارش قهوه اي ديگرداد پيام گفت:پس پدر و مادرت رفتند؟
-با هزار خط و نشان كه اگر برنگردي چنين مي كنيم وچنان مي كنيم و از ارث محرومت مي كنيم
-خوب حق دارند خودت نمي داني درگير چه عشق نا فرجامي شده اي ؟
-شايد تاوان به فساد كشيدن بهار را اينجوري بايد پس بدهم بقدري گرفتارش شده ام كه شب و روزم يكي شده.
-ببين اميد بهترين راه فرار از اين عشق تمرين فراموشيست تو بايد بهار را فراموش كني او از دست رفته است خودت از كارهاي او سامان كه خبر داري.
romangram.com | @romangram_com