#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_106
-حقيقت همين است مادر
مادر با لحن پر شماتتي گفت:برايت متاسفم امسد تو يك روز اين طور عاشقانه براي فرانك مي گريستي حالا چه طور حاضر شدي اشك هايت را براي زن كثيف و هرزه اي هدر بدهي
اميد با فريادي تهديد اميز گفت:هيچ كس حق ندارد در مورد بهار اينگونه صحبت كند بهار هرزه نيست فقر باعث شد او تن به هر كاري بدهد...احساس من دز مورد فرانك اشتباه بود يك نوع احساس دوستي و عادت كهنه بود حالا اين را مي فهمم حالا كه به راستي عاشق شدم
-چطور راضي ميشوي دل پدر و مادرت را اينگونه بشكني مگه غير از تو كس ديگري را هم داريم؟اخ اميد كاش مي دانستي چطور ما را از خودت نا اميد كردي من و مادرت با هزار اميد تو را به تهران فرستاديم نه اينكه عاشق هرزه اي شوي
اميد هنوز با تمام وجود به چهره بهار زل زده بود
مادرش صورتش را با دستهايش پوشانده بود و مي گريست.
فصل 26
بهار چرخي زد و روبروي سامان ايستاد و با چشماني فراخ و لحني پر تحكم گفت:نمي روم چند بار بگويم
سامان كه از ان همه لجبازي خونش به جوش امده بود اختيار از كف داد و نيم رخ رنگ پريده بهار را با سيلي محكمش گلگون كرد
بهار با فرياد گفت:با چه جراتي به روي من دست بلند ميكني
سامان در حاليكه به دست بهار چسبيده بود و بي نهايت فشارش مي داد گفت:بايد بداني كه انقدر جرات دارم كه حتي ني توانم سرت را گوش تا گوش ببرم هرزه كثيف.
بهار از شدت درد به سختي لبهايش را به دندان گزيده بود تا مبادا جيغ التماسش به هوا بلند شود سامان كه از حالت چهره در هم بهار متوجه شده بود چه دردي مي كشد دستش را رها كرد
romangram.com | @romangram_com