#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_100
-قبلا از اينكه اينجا بيايم رفتم ديدن بنفشه مي گفت شما ديروز رفتين به ديدنش ...با دكترش صحبت كردم وضعيت نگران كننده اي ندارد...
مادرش خاموش در خودش فرو رفته بود بهار چون بي اعتنايي مادرش را ديد گوشه اي نشست فكر كرد:اگر امشب قرار نبود به مشتري هايم برسم شب را اينجا مي ماندم بعد به ياد فخرست بلند بالاي اين هفته اش افتاد سرش سوت كشيد .نمي توانست تا امدن بهزاد صبر كند بايد مي رفت و خودش را براي مشتري بعد از ظهر اماده مي كرد .
تا عيد چيز زيادي نداريم مي خواهم طوري برنامه ريزي كنم كه عيد پيش هم باشيم ...خواست نسبت به سكوت مادرش معترض شود اما صلاح نديد صورت مادرش را بوسيد وگفت:باز هم مي ايم به ديدنت حالا تو هر چه دلت خواست كم محلي كن ولي من دوستت دارم مادر.از سر كوچه كه پيچيد اتومبيلي جلوي پايش متوقف شد بهار با ديدن پيكاب حاج مرادي و جواد كه پشت رل نشسته بود حالي به حالي شد دلش لرزيد .جواد از ديدن ناگهاني بهار سر جايش ميخ شده بود قدرت هر گونه واكنشي از او سلب شده بود اه بي اختياري كشيد ماهها بود بهار را نديده بود جواد يك لحظه احساس كرد هنوز عاشق بهار است بهار پس از نگاه ممتدي از كنار اتومبيل گذشت مثل كساني كه در بيداري دچار تخيل شده بودند به خودش امد بهار رفته بود انگار هيچوقت نبود جواد از شيشه عقب نگاهي به پشت سرش انداخت خيابان در خلوت و خاموشي فرو رفته بود دنده عوض كرد فكر كرد :لابد دچار رويا شده بودم شايد كسي شبيه بهار بود و دوباره فكر كرد و اه كشيد.
بهار سوار تاكسي شد ديدن غير منتظره جواد تاثير بدي بر روحيه او گذاشته بود احساس ندامت به وجودش چسبيده بود فكر كرد:نبايد نامزي ام را بهم ميزدم نبايد بچگي مي كردم اخ كاش كتي لال ميشد و اين پيشنهاد را نميداد ويا من كر بودم و نمي شنيدم الهي كتي هرجا كه هستي يه روز خوش به خودت نبيني.الهي كه مثل من خوار و ذليل شي الهي كه ان پولها كوفتت شود اشكش سرازير شد:چقدر بايد گريه كنم .
بهار خسته به اپارتمانش برگشت سامان قهوه اي ريخت و خنده كنان به طرفش مي امد
-خسته به نظر مي رسي
-پيرمرد خيكي خجالت هم نكشيد مي خواست بذاي شب هم نگهم دارد با هزار حيله و ترفند و در حاليكه ادايش را در مي اورد گفت:كليد اپارتمان را گم كردم پول بيشتر بهت مي دم
-بس به دل ميشيني بهار و با صداي بلند خواند:گناه تو خوشگليه خوشگلي دردسر داره پير و جوون خرد و كلون عشقتو زير سر داره
سامان خم شد و لبش را بوسيد چيزي نگفت و چشم دوخت به دهان سامان
-ببين بهار امشب تولد نگين است همه به باغ اسي دعوتيم..
-چون تولد نگين است برنامه امشب مرا كنسل ميكني؟
-نه فقط به اين دليل تو كه ميداني من عيش و نوش و تفريح را به هرچيزي ترجيح مي دهم حتي اگر پاي پول زيادي در ميان باشد امشب را خوش مي گذرانين نگران بدهيت نباش چون تولد نگين است باز هم مسابقه مي گذاريم هر كه برنده شد شب را با تو مي گذراند و به اين دليل بدهيت را صفر مي كنم چطور است؟
romangram.com | @romangram_com