#او_مرا_کشت_پارت_99
- ول کن بابا من رو با اون در ننداز.
***
یه هفته از اون روز میگذشت، کابوسهام این روزها بیشتر شده بود.
قرار شده آخر هفته جشنی خونهی آریا به مناسبت قراردادمون برگذار بشه. قراره آدمهای مهمی تو این جشن باشن.
هرچند که از آریا بدم میاد؛ ولی مجبورم برم.
علی چون حال گلی خوب نبود گفت که نمیتونه بیاد.
زهرا هم به خاطر این که اون نشناستمون نمیتونست بیاد، فقط نیما باهام میاومد.
علی کلی سفارش کرد که مواظب خودم باشم، البته همون روز که حالم بد شد. زهرا ماجرا رو فهمید.
حالا اون هم مثل من استرس داشت که چجوری میخوام باهاش روبهرو بشم.
از صبح دیوونم کرده بود. علی هم که همهش غر میزد.
- ببین شراره بیا نرو.
- خل شدی؟ اگه نرم پس از طرف شرکت ما کی باشه؟
- آخه من به اون پسرهی ماست، نیما اعتمادی ندارم. اگه حالت بد بشه چی؟ اصلا خودم میام.
- لازم نکرده، زن پا به ماهت رو ول کنی و دنبال من راه بیفتی که چی؟
- آخه دارم مثل اسپند جلز و ولز میکنم.
- ببین من حالم خوبه به کسی نیاز ندارم.
- آره جون خودت، تو اصلا حرف حالیت نمیشه.
علی از خونه بیرون رفت و در رو محکم بست.
زهرا از اتاق اومد بیرون.
- باز این علی موجی شد!
- ولش کن نگرانه.
- راست میگه، من هم نگرانتم .
- نترسید بابا شما باید بهم روحیه بدید نه این که بیشتر روحیهم رو خراب کنید.
- آخه اگه اون دوباره بیاد سراغت چی؟
romangram.com | @romangram_com