#او_مرا_کشت_پارت_94
- بله فکر کنم با کس دیگهای اشتباه گرفتمتون. من بعدا نظرم رو بهتون اطلاع میدم. با اجازه.
فقط سرم رو تکون دادم.
سرجام خشک شده بودم.
علی رفت تا با نیما مهمونها رو راهنمایی کنن.
حتی توان این که یه جایی بشینم رو هم نداشتم.
پاهام خشک شده بود.
دستم رو سمت لیوان آب بردم؛ ولی نمیتونستم بلندش کنم. دستم به لیوان خورد و لیوان از رو میز افتاد و شکست.
علی هراسون وارد اتاق شد.
- چی شده؟
دستم رو به میز گرفتم که سقوط نکنم.
دچار لکنت شده بودم.
- م...گ..ه نگفتم از غ...افل گیری بدم میاد!
علی اومد سمتم.
دستم رو به علامت ایستادن جلو آوردم. دستهام لرزش بدی داشت.
علی سرجاش وایساد. از رفتارم تعجب کرده بود.
- بگو چی شده، اون مردک آریا چیزی گفته؟
با تمام نیروم جیغ کشیدم.
- مگه نگفتم از غافل گیری بدم میاد؟
نیما وحشت زده وارد اتاق شد.
چند نفر از کارمندان هم اومدن داخل.
علی با صدای بلند سرشون داد زد.
- همه بیرون. تا نگفتم کسی نیاد تو.
همه رفتن به جز نیما که سرجاش خشکش زده بود.
تمام وسایل روی میز رو ریختم رو زمین.
romangram.com | @romangram_com