#او_مرا_کشت_پارت_90
- بله همه تو اتاق کنفرانس منتظرن. فقط آقای سهیلی گفتن وقتی اومدید خبرشون کنم چون گفتن کار واجبی باهاتون دارن.
- باشه پس بگو زود بیاد تو اتاقم.
وارد اتاقم شدم .
یه اتاق بزرگ با بهترین دیزاین بود، توی کار ما ظاهر خیلی مهم بود.
کیفم رو روی میز گذاشتم و منتظر علی نشستم. باز معلوم نیست چه گندی زدن.
علی اومد تو اتاق.
- تو بلد نیستی در بزنی؟
- نه. حالا ولش کن، یه مشکلی پیش اومده.
- باز گند زدی؟
- نه به جان تو. این دفعه من مقصر نیستم!
- بگو چی شده، جلسه دیر میشه.
- یکی از شرکتهایی که باهاشون جلسه داشتیم مدیریتش رو عوض کرده، مدیر جدید امروز اومده.
- چی؟
- من بی تقصیرم.
- یعنی چی مگه عوض کردن مدیریت الکیه، مگه میشه یه شبه مدیریت یه شرکت رو عوض کرد!
- نمیدونم، فقط میدونم قبلا خود این آدم مدیر شرکت بوده و شرکتش رو چند سالی واگذار کرده بوده، حالا دوباره پسش گرفته.
- مگه نگفتم آمار تمام شرکتها رو از ده سال پیش تا الان در بیارید، این یارو که از زیر بوته در نیومده که. این پرونده دست کدومتون بود؟
علی نگاهم کرد.
- بگو تا قاطی نکردم.
- باشه بابا چرا عصبانی میشی! دست نیما بود.
- بگو الان بیاد تو اتاقم.
- ببین شراره انقدر بزرگش نکن. چیزی نشده که. این یارو تازه اومده ایران هنوز به کارها وارد نیست. پس خطری نداره.
- میدونی که اگه بفهمه شرکتمون اون طور که نشون دادیم معتبر نیست بدبخت میشیم. خودت میدونی که اگه بویی ببرن که اون شرکتهای قبلی که قلابی بودن کار ما بوده، نابود میشیم. اگه این یارو زرنگ باشه چی؟ میفهمه میخواییم سرش کلاه بذاریم. شماها چرا انقدر احمقید. مگه هر کس که از خارج اومده هیچی سرش نمیشه!
- گفتم که چیزی نمیشه. مهدی از صبح تحقیق کرده فکر نکنم خطری داشته باشه.
romangram.com | @romangram_com