#او_مرا_کشت_پارت_88


- این پسره نیما یه جوریه.

- چجوریه؟

- نمی‌دونم. حس می‌کنم زیادی بهت توجه می‌کنه.

- برام مهم نیست. خیلی‌ها بهم توجه می‌کنن.

- چقدر بهش اعتماد داری؟

- واسه چی؟

- آخه کسی که پدرش انقدر پولداره چرا باید بیاد تو شرکت تو و برات کار کنه!

- نگران نباش علی گفته خطری برامون نداره. در ضمن با عرضه‌ست، زیاد هم نمی‌ذارم از کارمون سر در بیاره. پس خطری نداره.

- باشه. راستی می‌شه به مهدی بعد از ظهر مرخصی بدی. می‌خواییم بریم بیرون. سالگرد ازدواجمونه.

- باشه، به شرطی که یه شام مهمونم کنی.

- خیلی خوب تو هم که از همه چی به نفع خودت استفاده می‌کنی!

به طرف اتاق رفتم، امروز روز مهمی بود. باید تو این جلسه پیروز می‌شدم.

یه مانتوی مشکی کوتاه با یه شلوار جذب خاکستری پوشیدم و شروع کردم به آرایش. خط چشم کشیدم و مژه‌های بلندم رو کلی ریمل زدم. چشم‌های مشکیم مشکی‌تر و درشت‌تر شده بود. آخرش هم یه رژ هلویی زدم. شال مشکی خاکستریم رو سرم کردم و موهام رو هم یه طرفش رو تو صورتم ریختم.

همه چی خوب به نظر می‌رسید.

کفش‌های پاشنه ۵ سانتیم رو پام کردم و از اتاق بیرون اومدم.

زهرا من رو که دید، سوتی زد.

- چه کردی؟ می‌خوایی بری جلسه یا چند نفر رو بکشی!

- هردوش. اون‌هایی که باهاشون قرار دارم آدم‌های کله گنده‌ای هستن، باید تحت تاثیر قرارشون بدم تا بتونم توشون نفوذ کنم.

- مواظب خودت باش. من نگرانتم.

- نترس من پوستم کلفته، در ضمن من عاشق این بازی‌هام. یادته چجوری اون یارو آریامنش، رئیس پدر علی رو بیچاره کردم؟ این‌ها هم باید مثل اون تقاص ظلم‌هایی که به مردم کردن رو پس بدن.

- ولی اگه گیر بیفتی چی؟

- اولا من گیر نمی‌افتم، دوما اگه یه روزی هم این اتفاق بیفته برام مهم نیست.

- ولی من نمی‌خوام اون روز برسه.

- زهرای عزیزم یاد بگیر انقدر مهربون نباشی، چون تو این دنیا ضرر می‌بینی.

romangram.com | @romangram_com