#او_مرا_کشت_پارت_86


بعد چند دقیقه گفتم:

- تا کی می‌خوایی همون‌جا وایسی؟

- تو مگه من رو می‌بینی!

- مثل این که یادت رفته من کیم، برو تو اتاقت بخواب.

- تو هم بیا.

دستم رو از رو چشم‌هام برداشتم و گفتم:

- فکر کردی من شوهرتم ور دلت بخوابم؟ برو بخواب فردا جلسه دارم.

زهرا رفت و با یه بالشت و پتو از اتاق اومد بیرون.

کنار مبل دراز کشید.

- چرا اومدی این‌جا پشتت درد می‌گیره، برو رو تخت بخواب.

- می‌خوام پیش تو باشم.

چیزی نگفتم، چند دقیقه‌ای ساکت بود.

- سامره؟

محلش ندادم.

- خوابیدی سامره؟

- مرض و سامره. مگه نمی‌گم من رو به این اسم صدا نکن.

- باشه. یه چیزی بگم ناراحت نمی‌شی؟

- اگه می‌دونی ناراحت می‌شم نگو.

- حاج احمد مرده؟

- تو که می‌دونی چرا می‌پرسی.

- بخشیدیش؟

سکوت کردم.

- می‌دونم که خیلی از دستش ناراحتی؛ ولی سعی کن ببخشیش اون دیگه مرده. اگه ببخشیش خودت حس بهتری پیدا می‌کنی.

سرجام نشستم، از عصبانیت دست‌هام می‌لرزید.

romangram.com | @romangram_com