#او_مرا_کشت_پارت_81


از جام بلند شدم و دنبالشون رفتم تو.

خانوم زخم‌های صورت علی رو تمیز کرد و گفت:

- من می‌رم نون بگیرم یه چیزی بخوریم.

- نمی‌خواد خودم می‌رم.

-لازم نکرده با این حالت بری بیرون.

اون خانوم رفت بیرون. به علی نگاه کردم.

انگار یه جورایی شبیه من بود، اصلا انگار خود من بود.

اون هم ناخواسته وارد بازی‌ای شده بود که تقصیری توش نداشت.

- چقدر بدهی داری؟

سرش رو بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد.

- چیه می‌خوایی بدهی‌هام رو بدی!

- آره.

چشم‌هاش درشت شد.

- نکنه بچه پولداری و از خونه فرار کردی؟

- نه.

- پس خلافکاری؟

- نه ولی می‌خوام بهت کمک کنم.

پوزخندی زد و گفت:

- فکر کردی بچه بازیه؟ چجوری می‌خوایی این همه پول رو تا آخر ماه جور کنی. بعد هم چرا باید کمکم کنی، تو هنوز من رو خوب نمی‌شناسی.

- تو چرا کمکم کردی.

- اون فرق می‌کرد.

- چه فرقی؟ تو کمکم کردی، من هم می‌خوام کمکت کنم.

- راستش رو بگو چیکار می‌خوای بکنی؟ اصلا تو کی هستی؟

- اگه می‌خوایی که کمکت کنم هیچ سوالی ازم نپرس.

romangram.com | @romangram_com