#او_مرا_کشت_پارت_76
داشتم کابوس میدیدم.
حسین داشت دنبالم میاومد، من تو یه جنگل بودم و همهش میدویدم.
از دور امیر رو دیدم و به سمتش رفتم .
داد زدم که کمکم کنه؛ ولی اون همین جوری نگاهم میکرد.
با تکونهای یه نفر از خواب پریدم، تمام تنم عرق کرده بود.
نمیدونستم کجام. به چهرهی نگران مرد روبهروم نگاه کردم.
- تو کی هستی؟
- ساکت باش بابا. همهی همسایهها رو خبر کردی.
چراغ روشن شد.
چشمهام رو ریز کردم.
زنی توی حال داشت به من و اون مرد نگاه میکرد. خشکش زده بود.
- علی!. این کیه؟
چشمهام خوب نمیدید. زن بهمون نزدیک شد.
تازه فهمیدم کجام.
گند زده بودم، انقدر سر و صدا کرده بودم که مادرش بیدار شده بود.
- علی بهت گفتم این کیه!
- هیچ کی مامان.
- الان این دختره هیچ کیه؟ تو خجالت نمیکشی دختر آوردی تو خونه، کم بدبختی داریم؟ به گلناز فکر نکردی. میدونی اگه بفهمه چی میشه. دختر بیچاره چند ساله به پات نشسته.
- مامان تمومش کن.
از جام بلند شدم.
هر دو بهم نگاه کردن.
- ببخشید من الان میرم.
- بشین بابا، من میرم. این وقت شب کجا میخوایی بری. مامان برو بخواب فردا همه چی رو بهت میگم.
- نه همین الان.
romangram.com | @romangram_com