#او_مرا_کشت_پارت_71


- پس کی اون بلا رو سرت آورده بود؟ معلوم بود زخم‌هات به خاطر تصادف نیست. عزیزم نترس بگو پلیس پیگیری می‌کنه. شوهرت کتکت زده؟ اگه ازش می‌ترسی به من بگو.

فقط بهش نگاه کردم.

دید حرفی نمی‌زنم، دوباره به سمت در رفت‌.

- باشه فعلا استراحت کن.

پرستار از اتاق رفت بیرون. شوهرم،شوهرم، کاش کتکم زده بود. کاش اون این کار رو باهام کرده بود. کاری که باهام کرده بود خیلی بدتر از این چیزها بود.

پلیس‌ها اومدن و ازم سوال پرسیدن؛ ولی من فقط گفتم اون پسره رو نمی‌شناسم و دیگه حرفی نزدم.

شب شده بود. اون روزها زود شب می‌شد، مثل تمام لحظه‌های زندگیم.

در باز شد و خانومی وارد اتاق شد.

- سلام عزیزم.

حوصله‌اش رو نداشتم.

اومد نزدیک تختم.

- من دکتر زمانی هستم، روانپزشکم.

فقط بهش نگاه کردم.

- نمی‌خوایی جوابم رو بدی؟ عزیزم می‌شه اسمت رو بگی؟

باز هم جوابش رو ندادم.

- ببین دخترم با سکوت چیزی درست نمی‌شه. تو باید برای زندگیت بجنگی. من پرونده‌ت رو خوندم، به خاطر کتک خوردن شدید حدود چند هفته بیهوش بودی. یکی از دنده‌هات هم شکسته. نباید اجازه بدی که کسی ازت سواستفاده کنه. می‌دونستی احتمالا سقط جنین داشتی؟ به خاطر خونریزی زیادت دکتر احتمالش رو داده. به خاطر بچه‌ای که از دست دادی حرف بزن.

خشکم زد. بچه‌ی من. من بچه داشتم، من!

یه قطره اشک روی صورتم ریخت.

امیر کجایی که ببینی به آرزوت رسیدی. حتما الان خوشحالی نه؟ فقط من مثل خاله‌ت نشدم. هنوز نمردم. دکتره داشت حرف می‌زد؛ ولی من هیچی نمی‌شنیدم.

خالی از هر چیزی بودم.

وقتی دید که جواب نمی‌دم از جاش بلند شد.

- عزیزم فردا مجبوریم منتقلت کنیم به مرکز حمایت از زنان بی‌سرپرست. بیمارستان نمی‌تونه بیشتر از این نگهت داره.

از اتاق رفت بیرون.

دلم نمی‌خواست برم اون‌جا، باید هر طور شده از اون‌جا می‌رفتم. هنوز همه جام درد می‌کرد.

romangram.com | @romangram_com