#او_مرا_کشت_پارت_7
زهرا: ببخشید آقای رحمتی یه لحظه!
زهرا دستم رو کشید و من رو به سمت دیگهای برد. رحمتی داشت با تعجب نگاهمون میکرد.
- دیوونه شدی؟ امروز یکشنبهست. تا آخر هفته چجوری میخوای این همه برنامه رو بنویسی، تازه خودمون هم چهارشنبه امتحان داریم.
- اشکال نداره یه کاریش میکنم.
- کوفت. اشکال نداره؟ اگه پول لازم داری من خودم بهت میدم.
- موضوع فقط پولش نیست، خودم رو با نوشتن برنامهها سرگرم میکنم. اینجوری کمتر فکر و خیال میکنم.
- دیوونه مگه من مُردم!. هر وقت ناراحتی من هستم چرا داری خودت رو از بین میبری!
- میدونم تو تنها کسی هستی که من رو دوست داره؛ ولی خودت میدونی وضع خونهمون چه جوریه.
- من موندم اونا خانوادهتن یا دشمنت!
- حالا ولش کن بیا بریم تا رحمتی نرفته.
- سامره من از این رحمتی خوشم نمیاد، بچهها چیزای خوبی دربارش نمیگن. خیلی مشکوکه!
- زهرا من رو نترسون، من که باهاش کاری ندارم فقط چند تا برنامهست.
- به جهنم هر کاری میخوای بکن.
از رحمتی برنامهها رو گرفتم و با زهرا سوار اتوبوس شدیم.
- راستی صبح نگفتی چرا دیر کردی.
- امروز قراره خانوادهی حاج کاظم بیان خونهمون مثل اینکه حاجی میخواد دخترش رو برای سعید بگیره.
- واقعا! حاج آقای شما هم همهی کله گندهها رو دور خودش جمع کرده، لابد تو روهم میخواد بده به یکی از همینا.
- دلت خوشه، اینا چشم دیدن من رو ندارن چه برسه برام خواستگار راه بدن. تازه به قول یاسمین کی میاد من رو با این عینک ته استکانی با این همه سیبیل بگیره!
- خیلی هم دلشون بخواد. دختر به این ماهی. تازه چشمهات خیلی هم خوشگله، اگه عمل کنی از شر این عینک راحت میشی .صورتت هم که خرجش یه آرایشگاهست.
- اولا پول عملم رو کی میده؟ دوما مگه میذارن من دست به صورتم بزنم، حسین کلهم رو میذاره دم باغچه میبره.
- آره دیگه تا به تو میرسن میشن عابد و زاهد. خودش که معلوم نیست سرش به کجاها بنده همهش به تو گیر میده.
- دیوونه شدی؟ حسین اهل این چیزا نیست.
- آره جون تو، آمارش رو دارم که کجاها دیده شده. بهت بر نخورهها بعد اون وقت ادای آدمهای جانماز آبکش رو در میاره.
- راست میگی؟
romangram.com | @romangram_com