#او_مرا_کشت_پارت_66


در اتاقم با صدای بدی باز شد.

حسین با صورتی عصبانی وارد شد. چشم‌هاش قرمز بود.

اومد سمتم و موهام رو چنگ زد.

- بگو شوهر نامردت کجاست؟

- نمی‌دونم!

- فکر کردی من هالو‌ام؟ از مادر زاییده نشده کسی که بخواد من رو دور بزنه.

- به خدا نمی‌دونم داداش.

چند تا سیلی به صورتم زد.

- به من نگو داداش عوضی!

دهنم پر از خون شده بود.

- به خدا نمی‌دونم!

- می‌دونی به خاطر اون آپارتمان‌ها چقدر پول ازم گرفته بود؟ می‌دونی چقدر ضرر کردم؟ نمی‌دونی تو این مدت چی کشیدم، همه‌ش تقصیر توئه!

چند تا لگد به پهلوم زد. پهلوم از درد می‌سوخت.

- تو رو خدا نزن، من هیچی نمی‌دونم.

بازوم رو گرفت و از روی زمین بلندم کرد، پرتم کرد سمت پله‌ها. لباس عروسم هنوز تنم بود، به خاطر همین نمی‌تونستم از دستش فرار کنم.

من رو کشون کشون برد پایین.

- همین الان بهش زنگ بزن تا نکشتمت.

لبم پاره شده بود.

- من، نمی...دو...نم کجاست.

- آشغال دروغگو.

لباس عروسم پر از خون شده بود.

انقدر کتکم زده بود که بدنم بی حس بود.

حاج خانم با ترس و ریحانه با نفرت نگاهم می‌کرد.

- بگو کجاست. تو همیشه باهاش بودی، یه شبه که نمی‌تونسته همه چی رو بفروشه. پس از قبل نقشه داشته. تو کمکش کردی دختره ی عوضی.

romangram.com | @romangram_com