#او_مرا_کشت_پارت_59


یکم کرم به صورتم زدم.

آخر هفته از دست این موهای صورتم راحت می‌شم. شاید چشم‌هام رو هم بعد عروسی عمل کردم. اون وقت به همه می‌فهمونم که من هم می‌تونم خوشبخت باشم.

مامان یعنی تو چه شکلی بودی. کاش زنده بودی .

بعد عروسیم می‌رم سراغ صولت، شاید یه عکسی از مادرم داشته باشه.

دیگه پام رو تو این خونه نمی‌ذارم.

اگه امیر ولم کنه چی؟ نه امیر من رو دوست داره مطمئنم براش مهم نیست که پدر و مادر واقعیم کی بودن.

ولی اگه قبولم نکنه چی؟ نه قبول می‌کنه آخه من زنشم، تازه انقدر بهش محبت می‌کنم که براش مهم نباشه من دختر حاجی حریرچی نیستم.

زنگ خونه رو زدن. با سرعت از پله‌ها پایین رفتم.

ریحانه: چه خبرته؟ تا یه ساعت پیش که سردرد داشتی.

بدون توجه بهش به طرف حیاط رفتم.

در رو باز کردم. امیر پشت در بود.

بهش سلام کردم.

اون هم جوابم رو داد و سوار ماشین شد.

- خوب کجا بریم؟

سعی کردم طبیعی رفتار کنم؛ ولی صدام می‌لرزید، مثل دزدی شده بودم که اولین باره دزدی کرده و فکر می‌کنه همه بهش شک دارن.

- ن ..ن..نمی‌دونم هر جا شما برید.

- چیزی شده؟

- نه.

سرش رو تکون داد. شروع به رانندگی کرد. از این که موضوع دیروز و مطرح نکرد راضی بودم.

هنوز ازش خجالت می‌کشیدم.

چند تا مزون لباس عروس رفتیم و یه لباس عروس انتخاب کردیم.

تمام مدت استرس داشتم، دوست داشتم جلوی چشمش نباشم. از این که این موضوع رو ازش قایم می‌کردم، احساس گـ ـناه می‌کردم.

دلم می‌خواست خریدمون زود تموم بشه تا کمتر باهاش چشم تو چشم بشم.

امیر من رو ببخش که نمی‌تونم حقیقت رو بهت بگم، به خدا مجبورم.

romangram.com | @romangram_com