#او_مرا_کشت_پارت_52


- باشه خداحافظ.

گوشی رو قطع کردم.

نمی‌دونستم چیکار کنم، انگار تو جنگل هزارتو گیر افتاده بودم و همه چی بهم پیچیده شده بود.

از جام بلند شدم، دردم کمتر شده بود.

به طرف کیفم رفتم و یه مسکن از تو کیفم در آوردم و خوردم.

حرف‌های زهرا نگرانم کرده بود. کارت وکیل رو برداشتم و بهش نگاه کردم.

تو دیگه تو این همه گرفتاری چی می‌گی؟ شماره‌ موبایلش رو گرفتم.

چند تا بوق خورد که جواب داد:

- بله بفرمایید؟

- آقای صولت؟

- بله.

- حریرچی هستم.

- بله، سلام خانم حریرچی. بفرمایید.

- می‌خواستم اگه ممکنه فردا صبح ببینمتون.

- ببخشید خانم حریرچی من فردا صبح تا ساعت ۱۱ دادگاه دارم ساعت ۱۲ می‌تونم ببینمتون.

- باشه. فقط آدرستون رو به همین شماره اس ام اس کنید.

- باشه خداحافظ.

گوشی رو قطع کردم.

صدای حاج خانم از پایین می‌اومد، داشت صدام می‌کرد.

از پله‌ها پایین رفتم.

- بله؟

- معلومه کجایی؟

- ببخشید صداتون رو نشنیدم.

- چرا رنگت پریده؟ چی شده نکنه با مهندس دعوات شده!

romangram.com | @romangram_com