#او_مرا_کشت_پارت_50


من یه احمق به تمام معنا بودم.

نمی‌دونم چقدر گذشت، انقدر بود که تنم بی حس شده بود.

از حموم بیرون رفتم.

لباس‌هام رو عوض کردم و روی تخت نشستم.

- چطور ممکنه من همچین کاری کنم. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا هیچی یادم نیست؟ وایی چقدر می‌تونستم بی عرضه باشم. حالا با خودش می‌گه این دختره چقدر دم دستی بود. خاک تو سرم. تازه آب غوره هم می‌گیرم. راست گفت اون که مجبورم نکرده بود. هر چی بهم گفت حقمه. همش تقصیر سق سیاه زهرا بود. حالا چجوری تو صورت امیر نگاه کنم. با این گندی که زدم بعدش هم با اون گریه زاری حتما ازم بدش اومده. حالا چیکار کنم!

روی تخت دراز کشیدم، چشم‌هام رو بستم.

با صدای موبایلم از جا پریدم. تو خواب همه‌ش کابوس می‌دیدم، همش می‌دیدم که امیر ولم کرده.

موبایلم پشت هم زنگ می‌زد. از تو کیفم در آوردم. تا بَرش داشتم قطع شد.

بهش نگاه کردم، چند تا تماس از زهرا داشتم.

امیر بهم زنگ نزده بود حتی اس ام اس هم نداده بود.

گوشی رو کنار تختم پرت کردم.

چرا امیر زنگ نمی‌زد! وای اگه کسی بفهمه بیچاره می‌شم.

امیر کجایی، چرا بهم زنگ نمی‌زنی.

گوشیم زنگ خورد، پریدم روش تا ببینم کیه.

زهرا بود.

- بله؟

- سلام دیوونه معلومه کجایی؟ از وقتی امیر آقا اومده ما رو تحویل نمی‌گیری!

- ببخش زهرا جون یکم گرفتارم.

- تا باشه از این گرفتاری‌ها.

تو دلم گفتم نمی‌دونی چی شده وگرنه این حرف‌ها رو نمی‌زدی.

- آهای حواست کجاست؟

- ببخشید.

- دیوونه بودی از عشق آقا امیر دیونه‌تر هم شدی. حالا بگو چیکار کردی؟ به وکیله زنگ زدی؟

- کدوم وکیل؟

romangram.com | @romangram_com