#او_مرا_کشت_پارت_48


با پاشیدن آب به صورتم انگار بهم شوک وارد شد، سریع چشم‌هام رو باز کردم.

صورتش نگران به نظر می‌رسید.

- خوبی؟

خیلی خوب بودم، خیلی. انقدر که نمی‌تونستم تصورکنم. من چطور تونستم همچین کاری کنم؟ چرا همه چی برام گنگه!

- م ...من، با...باید برم.

- کجا می‌خوایی بری با این حالت!

- خواهش می‌کنم، من باید برم خونه.

- با این حال بری همه می‌فهمن که اتفاقی افتاده.

- خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم!

فقط می‌خواستم از اون خونه بیرون برم. لعنت به من که اومدم این‌جا.

- خواهش می‌کنم، می‌خوام برم خونه!

- باشه. باشه. بذار مانتوت رو بیارم.

مانتوم رو پوشیدم، دردم هر لحظه بیشتر می‌شد.

از آپارتمان اومدیم بیرون و سوار آسانسور شدیم.

حالت تهوعم بیشتر شده بود. تو شیشه‌ی آسانسور به خودم نگاه کردم، لبم سفید شده بود و صورتم مثل مرده‌ها بود.

امیر تمام مدت تو خودش بود و اصلا نگاهم نمی‌کرد.

سوار ماشین شدیم.

سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم.

- حالت خوبه؟

جوابش‌ رو ندادم، سرم داد زد.

- می‌گم حالت خوبه؟ مگه لالی؟

اشک‌هام روی صورتم ریخت.

امیر چند بار با مشت به فرمون کوبید.

- خیله خوب گریه نکن. داری دیونم می‌کنی. گفتم که من شوهرتم پس این کارهات چه معنی‌ای می‌ده؟ اگه حالت بده ببرمت دکتر.

romangram.com | @romangram_com