#او_مرا_کشت_پارت_42


شناسنامه رو به سمتش گرفتم.

حالت صورتش عوض شد.

- اشکال نداره بیا تو.

- نه مزاحم نمی‌شم.

- خودت می‌دونی که حوصله‌ی تعارف رو ندارم پس بیا تو.

خودش رفت تو. ناراحت شدم انتظار نداشتم دفعه‌ی اول که میام خونه‌ش اینجوری باهام رفتار کنه.

آروم رفتم داخل.

یک آپارتمان لوکس بود با حال و پذیرایی بزرگ، خونه کاملامرتب بود و به طرز قشنگی دیزاین شده بود.

امیر از یکی از اتاق‌ها در اومد، یک بلیز و شلوار راحتی تنش کرده بود.

- می‌خوای همون جور دم در وایسی، بیا بشین.

رفتم و روی راحتی نشستم.

- ببخشید باهات اون جوری حرف زدم. حالم زیاد خوب نیست.

- اشکال نداره. می‌خوای برات سوپ درست کنم؟

- مگه بلدی؟

- واسه چی بلد نباشم؟

- آخه از دختر ته تغاری حاجی حریرچی بعیده دست به سیاه و سفید بزنه.

- ولی من آشپزیم خوبه.

- باشه می‌بینیم. من می‌رم بخوابم. تو هم برو سوپ درست کن، ببینم می‌تونی من رو بکشی یا نه!

لبخند قشنگی زد و بعد رفت سمت همون اتاقی که ازش بیرون اومده بود.

- راستی اگه چیزی کم داشتیم تو دفترچه تلفن شماره‌ی سوپری هست. هر چی خواستی زنگ بزن برات بیارن.

چادرم رو از سرم برداشتم، نمی‌دونستم مانتوم رو در بیارم یا نه؛ ولی بالاخره درش آوردم.

امیر شوهرم بود و دلیلی نداشت خودم رو بپوشونم.

الان اگه زهرا بود می‌گفت خاک تو سرت که انقدر املی.

مقنعه‌م رو در آوردم و موهام رو بالای سرم گوجه‌ای بستم. به سمت آشپزخونه رفتم.

romangram.com | @romangram_com