#او_مرا_کشت_پارت_41


- اشکال نداره فردا می‌ریم.

- باشه پس تو رو می‌رسونم خونه .

- نمی‌خواد خودم می‌رم تو برو استرحت کن.

- نه می‌رسونمت.

- من رو دم خونه پیاده کرد و خودش هم رفت.

یه دفعه یادم افتاد که شناسنامه‌ام رو بهش ندادم قرار بود فردا وقت محضر بگیره.

برای تاکسی دست تکون دادم و دنبالش رفتم؛ ولی به خاطر ترافیک نمی‌تونستم بهش برسم.

بالاخره وارد یه برج شد، از تاکسی پیاده شدم.

به طرف برج رفتم. نمی‌دونستم کدوم طبقه هست. الان اگه زهرا بود می‌گفت بی عرضه هنوز نمی‌دونه خونه‌ی شوهرش کجاست.

وارد برج شدم و به سمت نگهبانی رفتم.

- ببخشید با آقای کیان کار دارم.

- بذارید باهاشون تماس بگیرم. ببخشید شما؟

- من همسرشون هستم.

نگهبان با تعجب نگاهم کرد.

- بله؟

«یه جوری نگاهم می‌کنه انگار من شاخ دارم»

بعد چند دقیقه گفت بفرمایید طبقه‌ی ۹ واحد ۲۰۶.

- ممنون.

سوار آسانسور شدم و به طبقه‌ی ۹ رسیدم.

جلوی واحد ۲۰۶ وایسادم و زنگ رو زدم. یکم استرس داشتم، اولین بار بود که می‌اومدم خونه‌ی امیر.

در باز شد و امیر با همون صورت سرخ اومد جلوی در، انگار از دیدنم جا خورد.

- سلام.

- سلام اینجا چکار میکنی؟ تعقیبم کردی؟

- نه به خدا اومدم شناسنامه‌م رو بدم ببخشید که مزاحمت شدم.

romangram.com | @romangram_com