#او_مرا_کشت_پارت_4


وارد کلاس شدیم.

سرجامون نشستیم که استاد وارد کلاس شد و گفت:

- سلام، خوب امروز روز تحویل پروژه‌ست. همه‌تون که آماده‌این؟

توی کلاس همه همه‌ای به پا شد.

- استاد با این پرژه سختی که شما دادید، فکر نکنم کسی تونسته باشه برنامه‌ی به این سختی رو بنویسه.

- من که بهتون گفته بودم بیشتر نمره‌ی پایان ترمتون بستگی به این پرژه داره، اگه کار آسونی بود که نمی‌شد بهش گفت پرژه. قابل توجه آقای محبی!

- استاد سخت نگیرید. این برنامه رو کسی نمی‌تونه بنویسه.

- شما بهتره از جانب خودت حرف بزنی آقای محبی. حالا کسی برنامه رو تکمیل کرده؟

زهرا: استاد گروه ما تکمیل کرده.

محبی با پوزخند به ما نگاه کرد، البته قیافه‌ی بقیه هم بهتر از محبی نبود، انگار که ما جرمی مرتکب شدیم.

استاد: دیدید آقای محبی اشتباه می‌کنید!

- بله استاد. ما هم اگه خانم حریرچی رو تو گروه‌مون داشتیم الان برنامه رو تحویلتون می‌دادیم.

-شما به جای مزه پرونی بهتره مثل خانم حریرچی زحمت بکشید.

یاسمن و دوست‌هاش با نفرت نگاهمون میکردن.

یاسمن یواش به بغل دستیش گفت:

- دختره‌ی زشت سیبیلوی خود شیرین.

زهرا: این عوضی به تو می‌گه خود شیرین!

- ولش کن، من ناراحت نشدم.

- تو غلط کردی. از بس بی‌زبونی همه سوارت می‌شن، وایسا تا کلاس تموم بشه خودم آدمش می‌کنم.

- زهرا دردسر درست نکن.

- برو بابا ترسو. وایسا من این ایکبیری رو آدم می‌کنم. دفعه اولش نیست که این جور باهات حرف می‌زنه.

استاد پروژه‌هامون رو تحویل گرفت. من همه‌ش نگران این بودم که زهرا با یاسمین درگیر بشه.

زهرا از بچگی با من بزرگ شده بود و خیلی مواظب من بود.

یه جورایی حامی من بود، چون من به قول همه، آدم بی‌عرضه و بی‌دست و پایی‌ام.

romangram.com | @romangram_com