#او_مرا_کشت_پارت_39
- دیوونه شدی مگه خله!
- آخه چند باری که باهاش رفتم بیرون حس میکنم یکم معذبه.
- برو بابا حتما توهم زدی. مگه بچه مدرسهایه که معذب باشه. شاید داره رعایت تو رو میکنه.
- واقعا؟
- آره عزیزم. خودت رو با این خیالات مسخره درگیر نکن. به جاش شب عروسی از خجالتت در میاد.
- خیلی بی مزهای.
به سمت در خروجی رفتیم.
زهرا همهش مسخره بازی در میآورد.
- خانم حریرچی؟
هر دو با هم به پشت سرمون نگاه کردیم.
مردی کت و شلواری حدود ۵۰ ساله با ریش پرفسوری بهمون نزدیک شد.
- خانم حریرچی؟
- بله؟
- میشه باهاتون خصوصی صحبت کنم؟
- من چیزی رو از دوستم مخفی نمیکنم.
با تردید نگاهمون کرد.
- صولت هستم وکیل دادگستری باید باهاتون صحبت کنم.
- ببخشید دربارهی چی؟
- این کارتمه. لطفا بیایید دفترم اونجا براتون توضیح میدم، مطمئن باشید که موضوع مهمیه. در ضمن چیزی از این موضوع به خانوادهتون نگید.
- ببخشید چرا؟
- به خاطر خودتون میگم. با اجازه.
من و زهرا با هم به رفتن اون مرد نگاه میکردیم.
- منظورش چی بود؟
- وکیل با تو چیکار داره، نکنه آدم مهمی شدی!
romangram.com | @romangram_com